تارنمای فرهنگی مهرگان – گروه باستان شناسی - میلاد وندایی*
چگونه زیستن مهم است، ولی چگونه اخلاقی زیستن از آن مهم تر است. حال چگونه اخلاقی نوشتن و پژوهیدن خود جهان بینیِ نوینی است که انسان مدرن و پست مدرن خود را با آن درگیر می بیند. جهان این روزهای ما سرشار از بی اخلاقی ها و ناهنجاری هاست. به طبع دنیای باستان شناسی نیز از این مشکلات مصون نیست، بلکه خود مبتلا به درجات فراتری از این بیماری اجتماعی است. بی اخلاقی هایی چون سرقت ادبی، کارگری گرفتن از دانشجویان، کم کاری در پژوهش های میدانی و غیره، تنها مواردی از این دست است. رشد سریع این علم نوین در درون ایران به ویژه در دوران پس از انقلاب و بی مهری ها و بی مدیریت های سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی را می توان کلی ترین دلایل این بی اخلاقی ها دانست. اما عدم جهان بینی فلسفی و اعتقاد به اصول و قواعد را می توان مهم ترین مشکلات این رشته به شمار آورد. اخلاقی زیستن برای شکوفایی استعدادهای ذهنی - روانی آدمی نیاز است، و سه مکتب اخلاقی یاری دهندۀ ما می توانند باشند که بهتر بتوانیم طلب دانش و خرد کنیم برای ساختن جامعه ای شایسته تر.
مکتب یکم وظیفه گرایی است. وظیفه گرایی یا تکلیف گرایی یا گاهی قاعده گرایی یا اصل گرایی (با اسم های چهارگانه)، مکتبی است که بزرگ ترین مدافعش «کانت» در آلمان بود. تمام سخن این مکتب این است که اخلاقی زیستن به معنای پاسداری از یک سلسله قواعد و اصول اخلاقی به هر قیمتی و رعایت مو به موی یک سلسله اصول، احکام و قواعد در عمل است؛ و البته در این عمل کردن از دو چیز هم باید فارق باشی : یکم، از ایگوی خودت و از منافع و سودی که برای تو به دنبال خواهد داشت. دوم، از این که چه آثار و نتایجی از این عمل مترتب خواهد شد. راست بگو، ولو افلاک در هم بریزد. مهم نیست چه خواهد شد، مهم این است که انسان باید راست گو باشد. نخست راست می گویم فقط به این جهت که وظیفۀ من راست گفتن است و نه به جهت این که از این راست گفتن برای منِ راست گو، منفعت و سودی متصور است. و دوم هیچ عنایتی بر پیامد، اثر و نتیجه ای که از این راست گفتن مترتب بشود، نداشته باشم. مهم نیست که نتیجۀ راست گفتن من چه خواهد شد و در جهان پس از راست گفتن من چه پیش خواهد آمد و این اقدام من برای دیگران چه آثاری در پی خواهد داشت. من مراقبم که از این احکام، قواعد و اصول عدول نکنم. این را تعبیر به وظیفه گرایی یا نتیجه گرایی می کنیم. عنصری که به ندرت در جامعه باستان شناسی و حتا جامعه اجتماعی ایران می توان این روزها مشاهده کرد. حمایت از حق و اصول حرفه ای این رشته تبدیل به یک ایده آل دست نیافتنی شده است و مهم ترین عامل تخریب و عقب افتادگی ما ظرف یک دهۀ گذشته؛ همچنین توجه به منافع جمع و بی توجهی به منافع خود، ولو به قیمت ضرر شخصی امری غیر ممکن در باستان شناسی ایران به نظر می رسد.
مکتب دوم نتیجه گرایی یا پیامدگرایی است. تو برای اخلاقی بودن اصلاً ملزم نیستی از هیچ قاعده ای تبعیت کنی؛ از هیچ اصلی و هیچ حکمی. هیچ قاعده و ضابطه ای در اخلاق نیست که تو مجبور باشی خودت را با آن وفاق دهی، و هر کاری را که بیشترین غلبۀ خوبی بر بدی را در آثار و نتایجش داشته باشد، باید انجام داد. برای نمونه فرض کنید که پیش استاد خود رفته اید و او یک قواعدی وضع می کند و می گوید که این 10 روش را برای به سرانجام رساندن پژوهش خود باید انجام دهی. در عالم دانشگاه، این استاد شما همانند «کانت» است، می گوید یک سلسله قواعد هست که باید آن را اجرا کنید و زیر پا نگذاریدش. اما یک استاد دوم می گوید که من هیچ قاعده، ضابطه، اصلی و قانونی و مقرره ای برای تو ندارم. هر حرکتی که تو به ذهنت می رسد برای به سرانجام رساندن پژوهشت می توانی انجام دهی. استاد در این جا نمی گوید چه کاری انجام بده یا نده، بلکه می گوید به آثار و نتایج حرکاتت نگاه کن. استاد در اینجا قاعده ای ندارد و تنها به نتیجۀ حرکت نگاه می کند. نتیجه گرایان یا پیامد گرایان، کسانی مانند «جان استوارت میل» و استاد او «جرمی نتام» و پدر او «جیمز میل» و پیروان امروزی آن ها، معتقدند ما در اخلاق قاعده نداریم، راست گفتن درست است یا نادرست؟ قاعده نداریم، رد امانت درست است یا نادرست؟ هیچ قاعده ای نداریم. فقط باید به آثار و نتایج مترتب بر هر فعل دقت کرد. هر کاری که آثار و نتایج مترتب بر آن دارای خیر بیشتر باشد، یعنی خیرش از شرش بیشتر باشد، آن کار درست است و هر کاری که در پیامدهایش، شر بیشتر از خیر باشد، نادرست است. بنا بر این درست یا نادرست کارها را از خوبی یا بدی نتایج شان استنتاج می کنیم. برای نمونه می توان مقاله نویسی امروز ایران را با اپیدمی چون درجه بندی مجلات علمی- پژوهشی دانست. استاد حتا یک بار مقاله را نخوانده است. اما دانشجو مجبور است که نام او را آغاز مقاله بنویسد، و اگر در همان مجلۀ علمی- پژوهش نام یک استاد دانشگاهی نباشد، مقاله دانشجوی بی نوا را حتا نگاه هم نمی کنند. کم نیستند استادان دانشگاهی که روز نخست استادیاری بیش نبودند و امروز در مقام استاد تمامی، خودشان نیز باورشان شده است که کسی هستند. برای اینان مسیر مهم نبوده و نیست، بلکه نتیجه تنها برای خود آن ها مهم است و شوربختانه پرورش ناهنجار دانشجوی جدید با همین نوع جهان بینی.
مکتب سوم که در کل دوران باستان به صورت عموم غلبه داشته، ولی دیگر در دوران مدرن فراموش شده بود و تقریباً بعد از جنگ بین الملل اول در سَده بیستم دوباره احیا شد، دیدگاه فضیلت گرایی است که اعتقاد به آرمان شهر افسانه ای دارد. در مقامی قابل اجراتر می توانیم مولانا را نمونه ای از این فلسفه در درون دانست. این دیدگاه منسوخ و مهجور بود تا این که به دست چند فیلسوف بزرگ، در حد فاصل دو جنگ بین الملل اول و دوم آهسته آهسته احیا شد. فضیلت گرایی نه می گوید قاعده ها را پاس بداریم و نه می گوید به آثار و نتایج مترتب بر اعمال نگاه کنید. می گوید درون خود را باید با فضیلت کنید. اگر با فضیلت شدی، هر کاری که کردی درست است. نمونه های این افراد چون نگهبان ها و آذرنوش ها و رهبرها در نسل قدیم باستان شناسی ایران قابل ذکر است، ولی تعداد چنین باستان شناسانی در جامعه امروز ما به تعداد انگشتان دو دست هم شاید نرسد!
سه جهان بینی متفاوت ما را به این سه دیدگاه می رساند. یک جهان نگری می گوید، کردن ها و انجام دادن ها مهم است. یک جهان نگری می گوید، داشتن ها مهم است و یک جهان نگری می گوید، بودن ها مهم است. بودن در این میان خود مهم ترین عامل است برای طلب کردن ها و انجام دادن ها، تا بتوان داشته هایی داشته باشیم، هر چند ناچیز، ولی پاک و سالم. «آندره ژید» در کتاب مائده های زمینی جملۀ جالبی دارد : « من مانند زن های زیبای شرقی هستم که هر چه دارند با خود از این جا به آن جا می برند». یعنی من همانند زنان شرقی هر آنچه دارم را با خود به این جا و آن جا می برم، یعنی برای من بودن مهم است و تمام ثروتم نحوۀ بودن است. فضیلت اخلاق که کهن ترین نوع جهان بینی از این دست است را می توان سالم ترین و کم ضررترین این نگرش به جهان اخلاق دانست. باید در انسان یک نحوۀ بودن خاصی تحقق یابد، کردن ها و انجام دادن ها و داشتن ها در مقام اهمیت ثانوی هستند. داشتن ها و نداشتن ها مهم نیست، بلکه مهم این است که انسان خاصی باشیم. نه کارهای خاصی بکنیم و نه چیزهای خاصی را داشته باشیم، درون مهم است و تو در درون باید انسان خاصی باشی، تا بتوانی انسان های خاصی را تربیت کنی. تا بتوانی از اصلاح خود، جامعه پیرامون خود را به پاک دستی و اخلاق مداری رهنمون کنی...
(سرچشمه : ملکیان،12:1394)
نوشته مرتبط :
· قطارت که راه بیفتد، سنگت می زنند!
*کارشناس ارشد باستان شناسی – سردبیر مجله باستان شناسی کَند و کاو