به انگیزۀ بیست نهم دی ماه، زاد روز هما ارژنگی
پیش گفتار: خانوادهِ ارژنگی ، با کارنامه هنری و تابناکِ پانسد ساله ، در آسمان هنر وفرهنگ وادب این سرزمین می درخشند.
نیایِ این خاندان ، به آقا میرک ، نقاش وخوش نویسِ سدۀ دهم مهی (قمری) می رسد.
هنرهایی مانند : نگارگری (نقاشی)، حجاری، تذهیب ، چامه(شعر)، خنیاگری(موسیقی)، در این خانواده موروثی است.
پدربزرگ هما ارژنگی ، آقا ابراهیم میر، نگارگرِ برجستهِ زمان قاجار، طراح وصورت گری چیره دست است که نقاشی اروپایی را در روسیه آموخته وبه زبان های روسی وفرانسوی آشنا بوده است.
پدر وآموی (عموی) هما ارژنگی، استادان: رسام ارژنگی و میر مصورارژنگی ، در زمره ستارگا نِ درخشانِ هنر نقاشی ، و برادر زنده یادش ، فرهاد ارژنگی، نابغه ای بی مانند در رشتهِ خُنیاگری و نقاشی بوده است.
هما ارژنگی، نویسنده، چکامه سرا، مترجم در چُنین خانواده هنرمند و میهن پرستی که از خاک آذرآبادگان برخاسته اند، در شهر تهران چشم به جهان گشود.
در میان خانواده یی هنرمند، از همان آغاز کودکی، وی شور و شیفتگیش را به چکامه، خنیاگری، آواز، نوشتار و نقاشی وهنرِ بازی گری نشان داد.
هما ارژنگی در مدرسه های سعدی و اسدی درس خوانده و پس از آن در دانش گا ه تهران در رشتهِ ادبیات انگلیسی و زبان فرانسه، فارغ التحصیل شده و سپس، سال ها برای آموزش و پرورشِ فرزندانِ این سرزمین ، از دل و جانش مایه گذاشته است.
بیشترﺳﺮوده ﻫﺎ وﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎی ﻫﻤﺎ ا رژﻧگی در زﻣﻴﻨﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﺗﺎرﻳﺦ بالنده و ﭘﺮاﻓﺘﺨﺎر اﻳﺮان زﻣﻴﻦ و وادی ﻋﺮﻓﺎن اﺳﺖ وﺑﺴﻴﺎری از چامه های ﻋﺮﻓﺎنی او در ﻗﺎﻟﺐ ﻣﺜﻨﻮی ﺑﺎ پیروی از ﻣﻮﻻﻧﺎ و ﺷﻤﺲﺗﺒﺮﻳﺰی ، اﻳﻦ ﻋﺎرﻓﺎن ﺑﺰرگ ﺷﻜﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪا ﻧﺪ. درﻛﻞ، ﺑﺎﻳﺪ گفت : ﻛﻪ ﺳـــﺮودن چامه در درازای زﻧﺪگی ﻫﻤﺎ ارژنگی ﻫﻤﻮاره ﺣﻼوتی ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺻﻴﻒ در ذاﺋﻘﻪ اﻳﻦ ﺳﺮاﻳﻨﺪه ﻧﺎم آﺷﻨﺎ داﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ یی ﻛﻪ ﻫیچ گاه ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻪ اﺳﺖ، ﺑﻪ رﻏﻢ دﻏﺪﻏﻪ ﻫﺎی زﻧﺪگی، ﺣتا دمی ، از جهان چامه و ادب ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﮕﻴﺮد. در زیرﮔﻔﺘﮕﻮی ما را ﺑﺎ هما ارژنگی ، ﺳﺮاﻳﻨﺪه، ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه و ﻣﺘﺮﺟﻢ می خوانید.
ازچه زمانی به سرودن چکامه پرداختید؟ ودر این راه چه کسانی راهنمای شما بوده اند؟
من واپسین فرزند خانواده ای پر شمار بودم که از همان خردسالی دیدگانم با نقش های زیبا و رنگ های دل گشا و گوش هایم با نغمه های خوش نوا الفت گرفتند
واپسین و کوچک ترین هموند(عضو) خانواده بودن ،خوبی ها و بدی هایش را دارد. از سویی مورد مهر ونوازش همگانی و از دیگر سو، چون فرزندان بزرگ ترهر یک به هنگام خود در درس و هنر جلوه کرده اند، پیشرفت هایِ تو، در هر زمینه ای بسیار طبیعی است. نمره بیست گرفتن و شاگرد نخست شدن و امتیاز های ویژه در درس و هنر، از دید خانواده آن اندازه کهنه و تکراری شده که دیگر به چشم نمی آید و این شُوندی است که فروتن و بی ادعا شوی و این امتیاز ناخواسته مرا بسی بی مدعا و خود کفا بار آورد.
از کودکی، چامه و آهنگ و ترانه در خونم می جوشید. با پرنده ها و گل ها همنوا و همراه می شدم و برای طبیعت زیبا به خیال خود افسانه می گفتم و ترانه می سرودم.
پدرِ بزرگ وارم را می دیدم که در همان حال که بر روی تابلوی مینیاتوری از فرزانه(حکیم) عمر خیام خم شده، گاهی قلم نقاشی را به کناری می نهد و با مداد بر روی کاغذ یادداشت می کند. کار چکامه سراییش که به پایان می رسید، آن را با آوای بلند برای مان می خواند و این چنین بود که من شهد چکامه را با همۀ جانم می چشیدم. براستی که پدر رستم زندگیم بود و مادر فرشته همیشه غمگینی که او را می پرستیدم.
در سال سوم دبستان بودم که نخستین چکامه کودکانه ام را در ستایش خورشید سرودم. نور و رنگ و گرمی جان بخش آفتاب ترانه ام را رنگین کرده بود.
شما در چه زمینه هایی چکامه سروده اید؟ وچگونه شد که به سرودن چکامه های میهنی پرداختید؟
باور دارم که گذر عمر و پیش آ مدهایی که در زندگی انسان رخ می دهد، همراه با طبیعت یگانه هر کس، با عوامل گوناگون دیگری مانند نقش خانواده ومحیط و تربیت و روزگاری که در آن زاده شده و پای می گیرد، منش وی را می سازند.
در آغاز راه، من هم مانند هر نوجوان رویا پیشه ای، به جهان رنگارنگ خیال پناه می بردم. زیبا اندیش و زیبا نگر و زیبا طلب و کمال گرا بودم و چون زندگی با آرزوهایم همگام و همرنگ نبود، تلخی های آن دلم را به درد می آورد و می شکست.
سروده هایم بیان زیبایی هایی بودند که به دست انسان تباه می شدند. بگذریم که فروزهِ کمال گرایی، با گذشت زمان در من خاموشی نگرفت و با آن که سیاهی و تباهی ها مدام بر چهره خوبی ها و زیبایی ها زنگار می نهند، در ژرفای وجودم هنوز کسی در جستجوی زیبایی ها گام برمی دارد.
طبیعت نگری و جست و جوی رازهای آن بخش بزرگی ازچکامه هایم را در بر گرفته اند. آن چه که در این گونه سروده ها به چشم می آید، به جز بیان زیبایی ها، پرسش گنگی است که مرا به سرچشمه پر رمز و راز هستی می کشاند و دریچه ای از قدرت لا یزال پروردگار را بر من می گشاید.
همگام با گذر عمر به جایی رسیدم که وجودم برای دریافتن معنای حقیقت هستی، یک باره آتشین شد. آن گاه به هر دری روی آوردم. نوشته های بسیاری را که می توانستند در این وادی راهنما باشند خواندم و با اندیشه و آثار بزرگان عرفان ایران وشرق و غرب جهان آشنا شدم. در جست و جوی حقیقت راه هایی را پیمودم و آن گاه در برابر پایگاهِ بلند دو بزرگ مرد وادی عرفان ایران زمین سر ارادت و کُرنش(تعظیم) فرود آوردم. شمس تبریزی و مولانا و داستان دگردیسیِ انسان، افسانه نبود. من آن را به چشم ظاهر و باطن معاینه می دیدم. از این جا، زندگیم رنگی تازه گرفت و پای در راهی بی انتها نهادم . زایش چکامه های عرفانیم را مدیون آشنایی با این جهان حیرت انگیز می دانم.
اما در کنار جهان درون، از جهانی که در گوشه ای از آن زندگی می کنم نیز بی خبر نبودم. خون میهن دوستی و ایران پرستی در رگ هایم جاری بود. فرزند خاندانی بودم که سده ها برای فرهنگ و هنر این مرز و بوم از جان و دل مایه گذاشته بودند و وام مرا به این خاک اهورایی یاد آور می شدند و این فروزه ای دیگر بود که جان مرا روشنی می بخشید.
باور به فرهنگ جاویدان این سرزمین و مردمانش، که در گسترۀ تاریخِ نوشته و نانوشتهِ انسان، برترین گام ها را در راه نیکی بر داشته اند و سرافرازی از این که من در این بوم چشم به زندگی گشوده ام ، و ترس از آن که دشمنان این خاک اهورایی در پی به بار نشاندن برنامه های پلیدشان باشند، مرا بر آن داشته تا بکوشم و آن چه در توان دارم برای بیان بزرگی و فَر و شکوه این فلاتِ سپند و پهلوانانِ همیشه جاویدش بسرایم.
سرافرازم که ایرانیم و راه نیکی را برگزیده ام. آرمانم سربلندی ایران و ایرانی است و آرزویم زندگی در جهانی است که در آن مردمان رها از جنگ و خود خواهی کینه و آز، در آرامش و مِهر بِسَر برند. ایدون باد
بیشتر به کدام یک از سروده های خود دلبستگی دارید؟
پاسخ دادن به این پرسش آسان نیست، چه هر هنرمندی کارهایش را مانند فرزندانش می داند. یک اثر هنری، جان مایۀ هنرمند است. من برای سُرایش آن هایی که زمینه های تاریخی دارند، در سرچشمه های گوناگون بسیار جست وجو و واکاوی می کنم و نسبت به درستی آن احساس مسوولیت دارم. شاید این هم میراثی خانوادگی باشد، چه فراموش نمی کنم که پدر بزرگوارم برای آفرینش یک تابلوی تاریخی با چه ژرف نگری(دقت) و سخت کوشی تاریخ را می کاویدند.
اما سروده های عرفانی، داستان دیگری دارند. آن ها ارمغان های آسمانی اند و بیشتر با گونه ای الهام همراهند. چکامه هایی مانند "کوچه های عاشقی" ، "راز پرواز" و"شب دیوانگی" که برای بزرگانی همچون مولانا و سُهروردی و شمس تبریزی نوشته ام از جهانی دیگر آمده اند وحال و هوایی دیگر دارند. وشمارش آن ها آسان نیست که بسیارند.
گزیده ای از سروده های میهنی وحماسی تان را نام ببرید.
نبرد آریو برزن، بابک خرم دین ، کورش بزرگ ، آرش کمانگیر ، گُرد آفرید، ستارخان ، فردوسی بزرگ ، پور سینا، ای ایران ، سرو کاشمر، ایوان مداین ، چالدران ، آتورپا تکان، آذربایگان ، خلیج پارس ، با من از ایران بگو، فلات آریان ، دریای مازندران، دریاچه ارومیه، بحرین ، جزایر ایرانی ،ارگ بم ، سپاهان، شیراز، هگمتانه-همدان ، سوگ نامه های بم و آذربایجان و بوشهر و... جشن های : نوروز، تیرگان ، مهرگان ،یلدا ،سده ،اسفندگان ،چهار شنبه سوری و بسیاری دیگر.....
در باب دفتر های چاپ شده وآ ثارتان بگویید.
هنگامی که در دبیرستان درس می خواندم، سروده ها و داستان های کوتاهم در دو نشریه اطلاعات جوانان و بانوان چاپ می شدند .
پس از مرگ جان گُداز و ناگهانی برادرم زنده یاد فرهاد ارژنگی زندگی نامه او را در هفده سالگی نوشته و به چاپ رساندم.
تا کنون سه دفتر از چکامه هایم با نام های "پرواز عاشقان"، "گل هزار پر" و "راز پرواز" منتشر شده و دفتر چهارم از سروده هایم با نام "پیکر تراش" آماده چاپ است.
در سال های گذشته شش لوح فشرده از چکامه هایم را با آوای خود به نام های : سرو کاشمر، فلات آریان، کوچه های عاشقی، راز نرگس، گل هزار پر و نوروز تا نوروز منتشر نموده ام
به جز چکامه سرایی در چه زمینه هایی فعالیت دارید؟
از آن جایی که همواره شوق فراوانی به خُنیاگری(موسیقی) داشته ام ، نزدِ یکی از استادان با دستگاه ها و گوشه های خنیاگری ایرانی در زمینه آواز آشنایی یافتم و چندین ترانه برای ایشان سرودم که در کتاب دوم "گل هزار پر" آمده اند.
کتاب هایی چند نیز به فارسی برگردان نموده ام که از میان آن ها "سپاه گمشده کمبوجیه" اثر پل ساسمن و کتاب "آواهای شاهانه ساراها" اثر راجنیش اشو در دو جلد و کتاب "جریان بخشاینده دارما " نوشتهِ اس ان گویانکا به ترتیب بوسیله نشرعطایی و نشرح.م و نشر مثلث منتشر شده اند.
به دیدگاه شما جایگاه چامه در ایران امروز کجاست؟ و چامه و ادبیات چه نقشی در زندگی اجتماعی مردم دارد؟
شاید بی جا نباشد اگر بگویم که راز پایندگی فرهنگ و زبان و رمز استواری این مرز و بوم کهن، وجود بزرگانی است که پیشینه ایران را با زبان زیبای چامه و نامه به جاودانگی پیوند زده اند. که اگر چنین نمی کردند، توفان های سهمگین کین توزی های دشمنان اثری از زبان و آیین و فرهنگ دیرین ایران بر جای ننهاده بود. به یاد آوریم که یعقوب لیث آن بزرگ مرد دوران چگونه در برابر زبان بیگانه ایستاد و زبان پارسی را جان دوباره بخشید و چگونه فردوسی بزرگ با سرودن شاه نامه تاریخ گذشته را زنده کرد. و راز این ماندگاری و بزرگی در چیست که پس از گذشت سده ها نام مولانای بزرگ در سراسر جهان چون خورشیدی فروزان می درخشد و روان آشفته وبیمار انسان امروزین را التیام می بخشد! یا سخن گران بار اندیش مند بزرگ سعدی شیرازی که با گذشت این همه سال، برابری وبرادری مردمان را فریاد می زند وسخنانش چون دُر گران بهایی هم امروز بر سر درِ سازمان ملل خودنمایی می کند.
چکامه از آغاز تا امروز بیان گر تمامی احساسات بشری بوده است. رنج ها و شادی ها ،شکست ها و پیروزی ها ،عشق و فریب وکامرانی وناکامی ها و... با نوش داروی چامه دردها آرام می گیرند و این دریچه سحرآمیز راه سخت زندگی را هموار می کند و به باور من همه آدم ها کم و بیش چکامه سرایند.
جایگاه چامه و ادبیات در زندگی امروز بسیار پر رنگ و با ارزش است، زیرا چامه سرا(شاعر) و نویسندهِ راستین، همگان را از حقایق تلخ و شیرینی که در جریانند آگاه می کند و راه می نماید و امید می بخشد و آن ها را به پویایی و ایستادگی وامی دارد.
ای ایران
سروده ی هما ارژنگی
به خاک پاک تو ای مهد آریا سوگند
رهی به جز تو نگیرم وگر بمیرم من
یکی نژاده ز پاکان آذر آبادم
گشاده خاطر و آزاده و دلیرم من
زلال خون سیاووش در تنم جاریست
هماره در دل من آرزوی بیداریست
چو کاوه بر سر بازار دادخواهی ها
همیشه زخمه ی پتک توانگرم کاریست
قسم به حرمت انسان به فر آزادی
به هورمزد که اندیشه ام به آیین کرد
بدان یگانه ی جان آفرین هستی بخش
که جان پاک مرا با امید آذین کرد
به قله های مه آلود آسمان سایت
تو جان پناه منی ای خجسته ایرانم
قسم به مهر اهورا به چشمه ی خورشید
که روز حادثه گردافرید میدانم
نباشد آنکه ترا مانده و زبون بینم
که کاویانه درفش تو واژگون بینم
نیاید آنکه در این روزگار قهر آیین
شهاب بخت ترا مانده و نگون بینم
به کوه قافم اگر افتخار باید جست
چو مرغکان ز سر آشیانه پر گیرم
وگر برای تو از جان سپر بباید کرد
به راه عشق تو من عاشقانه میمیرم
هزار بارت اگر بشکند پر پرواز
وگر وجود تو سوزد ز گرمی آذر
اگر شراره ببارد از آسمانت باز
خروش تازه بر اری زقلب خاکستر
تو روح زند ه ی اسطوره های تاریخی
که با تو زنده بماند حماسه ی انسان
تو سایه سار منی ای تناور سرسبز
تو اعتبارمنی ای دلاور ای ایران
تهران خرداد هزار و سیصد و هفتاد و هشت
پژوهش گرتاریخ وفرهنگ ایران – فعال میراث فرهنگی وزیست بوم- دبیرانجمن مهرگان