ترا که برترانِ انسانی و از برای راستی و روشنایی می میری،مپندار که نامت بر سنگها سنگواره شود این را چوپانان هم آموخته اند که جاودانگی ازآنِ پیکار گرانِ رهایی انسان است
گاتاها یسنا هات 43
پیام زرتشت
باز شور بهارو شادی عید جلوه نرگس و بنفشه و بید
سبز در سبز سفرهِ صحرانغمه بی غم چکاوک ها
باز هم لاله های صحرایی در خم دره های رویایی
می شکافد دل زمین تنگ عشق می روید از گل و گلسنگ
ای فلات بلند و پا برجا ای نمیرای جاودان بر پا
باز دور از تو از تو میگویم در بهارت دوباره می رویم
مخمل سبز رویش برگی بی گزند از گزند و بی مرگی
به سپیدی چو برف کوهستان سرخ و پوینده در دل دوران
تو همان سرزمین یکتایی که نشاندار هور مزدایی
گوهرین باغ بی خزانی تو خاک زرتشت زر نشانی تو
آنکه آیین بخردی آورد رسم و راه یگانگی گستر
رسم یکتا پرستی یزدان اعتبار ارادهِ ی انسان
در کلامش ترانه بود و نوید شوق آزادی و پیام امید
گفت:دانای راه خویشتنی که پذیرای نور و اهرمنی
تا که رو سوی روشنی داری شادی و خرمی به بار آری
زنده روزی و تیرگی سوزی خود ز ایزد وشان پیروزی
دور باد از تو اهرمن منشی خشم و آز و دروغ و بد کنشی
قرن ها رفته در تباهی و کین کان سپنتا مرام نیک آیین
می سراید برای خلق زمین از گلوگاه ِسبز فروردین
کزتو اهریمنت گریزان باد تکیه گاهت هماره یزدان باد
هما ارژنگی