تارنمای فرهنگی مهرگان – گروه تاریخ – حمیدرضا سُروری*
مسلمانان دَکن در دورههای فرمانروایی بهمنیان،عادلشاهیان،بریدشاهیان، نظامشاهیان و قطبشاهیان از میانههای سدۀ چهاردهم تا کمابیش پایان سدۀ هفدهم میلادی به سه گروه بخش بندی میشدند. گروه نخست، مسلمانان بومی جنوب و شمال هندوستان بودند که البته هندوهای تازه مسلمان بومی این ناحیه را هم میتوان بخشی از این دسته دانست. گروه دوم در برگیرندۀ ایرانیان مهاجر به هند و به ویژه ناحیۀ دَکن بود که در ادبیات این دوره از تاریخ هند از آنان با نام هایی همانند آفاقی و غریبه یاد شده است. بخش بزرگی از این ایرانیان شیعه بودند. دستۀ سوم مسلمانان دکن، خارجیانی بودند که از آفریقا به این ناحیه کوچ کردند و از آنان با نام حَبشی یاد میشود.
به گزارش تارنمای فرهنگی مهرگان، این سه گروه مسلمان در بسیاری از مواقع در حال هماوردی با یک دیگر بودند و در این میان گاهی برخوردها و کشمکشهایی را میان آن ها می بینیم. طبیعی است که این کشمکشها برای به دست آوردن منصبها و مقامهای سیاسی موضوعی طبیعی بوده است و البته در این میان تضادهای مذهبی میان شیعه و سنی هم گاهی نمود پیدا میکرد.
به نظر میرسد نخستین آفریقاییها شصت تا هفتاد هزار سال پیش به جنوب هند (تامیل نادو و کرالا) وارد شدند. امروزه آفریقاییها که از آنان با نام (Siddi) نیز نام برده میشود درکرانههای کرالا، تامیلنادو، کارناتاکا، گجرات، کلنی های پیشین پرتغال (دمان، دیو و گوا) و... زندگی میکنند. آنان نوادگان و بازماندگان سیاهانی هستند که از خاور (شرق) آفریقا به عنوان برده به هندوستان آورده شدند. به نظر میرسد نخستین گروه از آنان هفتصد سال پیش به وسیلۀ تاجران عرب با کشتی به هند آورده شدند و به فرمانروایان بومی فروخته شدند. با توجه به ویژگی طبیعی و توان بدنی خود بسیار زود به جنگاورانی توانمند تبدیل شدند. همچنین برخی از آنان توانستند پلههای پیشرفت را بسیار خوب بگذرانند و به بالاترین مقامها در دودمان هایی که در آن ها خدمت میکردند، رسیدند. از جمالالدین یاقوت به عنوان یکی از نخستین سیاهانی یاد میشود که در دربار شاهان مسلمان دهلی به مقامها و منصبهای درجه یک دست پیدا کرد و یکی از خاندانهای حَبشی در بنگال به مدت هفت سال قدرت اصلی را در دست گرفت (1493-1486م).
به هنگام اعلام استقلال بهمنیان در دولتآباد دکن، آن ها نیز آغاز به استفاده از سیاهان و حبشیان درساختار حکومت خود کردند. در زمان مجاهدشاه بهمنی (1378-1375میلادی) حبشیان به عنوان نگهبان استخدام شدند. یکی از حبشیان به نام دستور دینار(Dastur Dinar) موفق شد کنترل بخش هایی را در ناحیۀ وارنگال به دست بگیرد. هنگامی که محمدشاه سوم بهمنی کوشش کرد قدرت او را کم کند در برابر پادشاه شورش کرد و در ادامه نیز پیروزی هایی به دست آورد، ولی در ادامه تقاضای بخشش و عفو کرد و از در سازش وارد شد. در سال1537میلادی ابراهیمعادلشاه یکم کوشید تا چندین و چند مقام سیاسی درجه یک را به حبشیان بدهد و در واقع ایرانیان را از صحنۀ سیاسی دربار عادلشاهی کنار گذاشت. به هنگام فرمانروایی ششمین شاه عادلشاهیان یعنی ابراهیم عادلشاه دوم (1627-1580م) یک آفریقایی به نام سیدی ریحان (Siddi Raihan) به شکل عملی کنترل بیجاپور را در دست گرفت. نخست نایبالسلطنۀ عادلشاهیان در دورۀ فرمانروایی ابراهیمعادلشاه دوم شد و پس از آن به مقام وزیر اعظم محمدعادلشاه (1656-1627م) رسید و در سال 1635میلادی به او عنوان افتخاری "اخلاصخان" داده شد. وی نزدیک به پنج دهه در دستگاه اداری عادلشاهیان سرگرم بود و در همان حال نیز فرماندۀ نظامی توانمندی بود. پیش از شکست عادلشاهیان از اورنگزیب در سال 1686میلادی به نام برخی دیگر از فرماندهان حبشی برمیخوریم : کمیلخان، کشورخان، دلاورخان، حمیدخان، دولتخان نامدار به (خواصخان)، محمدامین (نامدار به مصطفیخان)، مسعودخان، فرهادخان، خیرتخان، راندلاخان نامدار به رستم زمان. همۀ این فرماندهان نظامی حبشی کوشیدند از دودمان و قلمروی عادلشاهیان در برابر گورکانیان و دودمان هندوی ماراتا حفاظت کنند. یاقوت دابلی (Yaqut Dabuli) معمار حبشی دورۀ فرمانروایی محمد عادلشاه (1656-1627م) بود که از شاهکارهای او ساخت مهراب (محراب) زیبای مسجد جامع بیجاپور است. واپسین (آخرین) حبشی نامدار دربار عادلشاهی،سیدی مسعود (Siddi Masud) نایبالسلطنۀ سکندرعادلشاه (1686-1672م) واپسین شاه دودمان عادلشاهی بود. وی چندین سال در برابر نیروهای گورکانی و ماراتا جنگید و حتا سه سال پس از فروپاشی عادلشاهیان به مقاومت ادامه داد تا این که در پایان از یکی از فرماندهان اورنگزیب شکست خورد (Czekalska&Kuczkiewicz-Fras,2016:205).
حضور حبشیان در دربار دودمان نظامشاهی نیز بسیار پررنگ بود. مادر سومین شاه این دودمان یعنی ابراهیم نظامشاه (1596-1595م) ملکۀ حبشی پدرش برهانشاه بود. اما بدون تردید برجستهترین حبشی دودمان نظامشاهی یا شاید همۀ تاریخ دکن و هندوستان مالک اَمبر(Malik Ambar) بود. در مورد سالهای نخست زندگانی او چیزی نمیدانیم. اما میدانیم که در اتیوپی امروزی به جهان آمد و به سال 1550میلادی در محلی به نام (Harar) به عنوان برده فروخته شد. او چندین بار نیز به وسیلۀ تاجران عرب در حجاز و بغداد فروخته شد. در بغداد ارباب تاجرش به نام میرقاسم آموزش او را بر عهده گرفت و او را به اسلام دعوت کرد. نام اصلی او (Shambhu) بود و پس از گرایش به اسلام با نام (Amber) نامیده شد. محمد قاسم هندوشاه استرآبادی نام او را به شکل ((عنبر)) نوشته است. در سال1570میلادی چنگیزخان از مقام های بلندمرتبۀ دربار سلطان حسین نظامشاه او را خرید. توانایی او در زبان عربی و هوش و درایتش سبب شگفتی و ستایش چنگیزخان شد و او را به عنوان دستیار خود برگزید و با راهنمایی چنگیزخان بسیار پیشرفت کرد. با مرگ ناگهانی چنگیزخان دربار نظامشاهی دچار هرج و مرج گردید و اَمبر با بیوۀ اربابش به سوی سرزمین همسایه یعنی بیجاپور و سرزمین عادلشاهیان گریخت. در دربار عادلشاهیان به فرماندهی دستهای نظامی گمارده شد و فرنام (لقب) افتخاری مالک (Malik) به او داده شد. وی دوباره به اَحمدنگر بازگشت. دودمان نظامشاهی در آن هنگام با چالش یورش گورکانیان روبه رو بود و هنگامی که در سال 1600میلادی دژ احمدنگر مورد یورش نیروهای «اکبر» قرار گرفت، مالک اَمبر نبردی قهرمانانه را آغاز کرد. آرتش نظامشاهی را دوباره سازمان داد و برادرزادۀ شاه نظامشاهی را به عنوان پادشاه تازه بر تخت نشاند (مرتضی نظامشاه دوم).
در سال 1602میلادی نایبالسلطنۀ نظامشاهیان شد و به شکل عملی کنترل پادشاهی را در دست گرفت و چندین سال در برابر جهانگیر پسر اکبر پایداری کرد و برتری نیروهای نظامی خود را به آنان نشان داد. در سال 1610میلادی پایتخت نظامشاهیان را به شهر جٌنار (Junar) منتقل کرد. درسال 1610میلادی مرتضا نظامشاه دوم ترور شد و پسر پنج سالهاش برهان نظامشاه سوم (1631-1610م) جای او را گرفت. امبر، نایبالسلطنه او نیز بود و به قدرتمندترین فرد دودمان نظامشاهی تبدیل شد. آرتشی بسیار بزرگ از حبشیان، عربها، مسلمانان دکنی، هندوها و ایرانیان زیر نظر او اداره میشد. می کوشید با هم پیمانی با دیگر پادشاهیهای دکن نیرویی یکپارچه را در برابر گورکانیان، ماراتا و پرتغالیها فراهم آورد. جدای از پیروزیهای نظامی از مالک امبر با عنوان فردی سازنده یاد میشود. شبکۀ پستی را سازمان داد و در سال 1612میلادی بار دیگر پایتخت خود را منتقل کرد و این بار دهکدهای کوچک به نام (Khadki) را برگزید و آن را به پایتختی مناسب تبدیل کرد. سیستم آبیاری شهر را سامان داد و چندین باغ و مسجد را در شهر بنا کرد. چندین بنای همگانی (عمومی) دیگر ساخت از جمله ورزشگاهی به نام (Kalachabutra) را ساخت که در آن فیلها کارهایی همانند آنچه سیرکهای امروزی به نمایش می گذارند، انجام میدادند. بادکال دروازه (Bhadkai Darwaza) و ناخدا محل (Nakhuda Mahal) از دیگر محلها و ساختمانهای ساخته شده در زمان او بودند. اصلاحاتی در زمینۀ مالکیت خصوصی به وجود آورد و به گونۀ کلی توانست توان و مهارت خود را به خوبی نشان دهد و در جامعۀ چند فرهنگی آن روز دکن هماهنگی مناسبی را برقرار کرد. ایرانیان در دورۀ فرمانروایی او کنترل تجارت دکن با دریای پارس (خلیج فارس) را در دست داشتند. تجارتی که با حضور پرتغالیها و انگلیسیها رقیبان تازهای را به خود دید. مالک امبر در سال 1626میلادی در هشتاد سالگی از جهان رفت و پسرش فاتحخان جانشین او شد و سه سال پیشوا و نایبالسلطنۀ برهان نظامشاه سوم بود. هرچند پس از آن به دست شاه نظامشاهی کنار گذاشته شد. گورکانیان در سال 1636میلادی بر احمدنگر چیره شدند و قلمرو آنان را به قلمرو خویش اَفزودند. حضور حبشیان در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی و به هنگام چیرگی بریتانیایی ها بر هند بسیار کمرنگ شد. هرچند سیدی نواب های جعفرآباد (janjira) به شکل رسمی به وسیلۀ انگلیسیها پذیرفته شده بودند و تا سال 1947میلادی و استقلال هند پابرجا بودند.
داستان فرهادخان حبشی
یکی از فرماندهان حبشی دودمان نظامشاهی، فرهادخان نام داشت. محمد قاسم هندوشاه استرآبادی چندین بار به فرهادخان اشاره کرده است و به نظر میرسد فرهادخان از امیران رده بالای نظامشاهیان و فرماندهای توانمند بوده است. محمد قاسم هندوشاه استرآبادی به توانمندی نظامی وی اشاره کرده است و دست کم در یک مورد حضور او جلوی کشتار بیشتر ایرانیان را گرفته است : ((روز چهارم میرزاخان را از حوالی جنیر گرفته آوردند و به حکم جمالخان نخست بر خر سوار کرده در شهر گردانیدند. در پایان پارچهپارچه کرده بر سر بازارها آویختند و جمشیدخان شیرازی را با برادرانش سید حسین و سید محمود و پسرش سید مرتضا را بدان تقریب که با میرزاخان هم داستان بوده کشته، در دهن توپ ملک میدان نهاده آتش دادند تا هر ذره از اعضای ایشان به جایی افتاد و مدت هفت روز قریب یکهزار غریب در شهر و ولایت به قتل آمده، اسباب و اموال و ناموس به هر جا افتادند و به تاراج رفت. در این اثنا فرهادخان حبشی که از امرای کلان بود از جاگیر (زمین) خود آمده، برخی از اوباش و اجلاف دکن را سیاست کرد تا جماعتی قلیل ازغریبان که در گوشه و کنار، در شهر پنهان بودند از آن بلیه خلاصی یافتند). ((هندوشاه استرآبادی،465:1393).
جمالخان پس از روانه ساختن پالکی نام برده و اعطای مبلغ ذکر شده به احمدنگر رفت و در روز عید ماه رمضان همان سال بقیه غریبان بقیه السیف که به شفاعت فرهادخان حبشی که در قید حیات بودند و قریب سیصد کس میشدند پیاده و بدحال به جانب بیجاپور اخراج نمود. دلاورخان حبشی احوال ایشان را به عرض ابراهیم عادلشاه رسانیده، آن مردم را در سلک نوکران آن دولت خانه منتظم گردانید (همان:468).
فرهادخان در نبرد با پرتغالیها نیز شرکت داشته و پس از چند پیروزی زخمی شده و اسیر آن ها گشته است. محمد قاسم هندوشاه استرآبادی در شرح این ماجرا چنین نوشته : « در سنۀ احدی و الف (1001ه/1592م) قاصد دفع فرنگیان ریکدنده (Revdanda) شده، جمعی از امرا را به جانب بندر جیول نامزد فرمود و حکم نمود که بالای کوهی که کنار دریا واقع شده و کشتیهای ایشان از آنجا به ریکدنده تردد مینمایند، قلعهای مشرف بر آن بسازند و بالای برجها توپ و ضربزن نصب کرده، مانع تردد فرنگان (پرتغالیها) شوند. و چون چنین کردند آن قلعه موسوم به کهورله (Korlai) شد. عیسویان مدار تردد هر شب انداخته از جمیع بنادر هندوستان که تعلق به عیسویان داشت، طالب مدد شدند و از همهجا مدد به ایشان رسیده، در آن مدت، دو دفعه بر لشکر اسلام شبیخون آوردند و هر دفعه قریب دو سه هزار دکنی به قتل آورده، فایق گشتند. برهانشاه اگرچه ته دل از کشتن دکنیان راضی بود، ولی به حسب ظاهر اظهار کلفت کرده، فرهادخان و شجاعتخان حبشی را با بسیاری از امرای کبار دکن که از ایشان ایمن و مطمئن نبود و قریب دوازده سوار میشدند به آنجا روانه ساخت تا مضمون این مصراع : ز هر طرف که شود کشته، سود اسلام است به ظهور رسید و از آن که از بندر روبسای دومن که میان گجرات و دکن واقع است، انواع مدد به مردم ریکدنده میرسید، بهادرخان گیلانی را سرلشکر کرده، به اتفاق امرای غریب علیحده بر آن بنادر نامزد کرد. بهادرخان چون به آنجا رسید، روز چهارشنبه هفدهم شوال سال ذکر شده یکهزار از فرنگیالاصل خونخوار و بسیاری از زنگیان دیوسار، علم مخالفت برافراشتند و حبشیان و دکنیان که نامزد قلعۀ کٌهورله شده بودند در کشش و کوشش تقصیر ناکرده، رایت فرنگ را نگونسار ساختند و قریب صد فرنگی و دویست نصرانی به تیغ غزا گذرانیده، مظفر و منصور گردیدند. چون این خبر به برهانشاه رسید شادمان گشته، به جشن و طوی اشارات فرمود و در عمارت آینه خانه که برهانشاه در جنب بغداد ساخته بود، مجلس بزم ترتیب یافته، مجلسیان ارسطو فطرت و شعرای نکتهسنج عطارد فطنت و مطربان ناهید عشرت حاضر گشتند و چون آن مجلس من جمیعالوجوه مشابهت تمام با بهشت جاودان داشت آن شهریار قلم تکلیف از وضیع و شریف برداشته، حکم فرمود که هرکس، هرچه تمناست اراده نماید، مردم پادشاهی حاضر نمایند، ساقیان خورشید عذار، بادۀ حمرا به مجلس درآوردند و پیشخدمتان مشتری طلعت ماه سیما، تراکیب معاجین روح پرور و تنقلات غیرمکرر جلوهگر ساختند. بعضی که پیوسته هوای صبا در سر و آرزوی باده در خاطر داشتند نقاب از پیش برداشتند و بیتکلف به می غرش رغبت فرمودند.
خلد عیش است و درو باده حلال است حلال بزم شادی است و درو نوحه حرام است حرام
و بعضی دیگر که صوفیان پرهیزگار بودند به مغیرات حلال نموده به اشربۀ لذیذ میل میکردند و مطربان باربد نوا که سرمایۀ نشاط پیرایۀ مجلس انبساطند، به زخمۀ چنگ و عود و ناله و سرود، ناهید را از بام فلک بدان تماشاگاه کشیدند و به نغمۀ چنگ و عود و به نغمۀ بربط و رباب روان، چرخ کبود، را به رقص آوردند و اهل مجلس در تعریف آن بزم دلگشای به سخنان دلپذیر و به لطافت و عبارات و ظرایف استعارات هم زبانیها نموده و از جملۀ اهل نظم واقف رموز آسمانی، مولانا ملک قمی این رباعی غرا، بدیهه در وصف آن محفل جنتآسا از بحر خاطر به ساحل بیان رسانید.
آنی که جهان کرشمه نرگس تست گنجور دو کون شهرۀ مفلس تست
آیینۀ اسکندر و جام جمشید با طبع ملک زایچۀ مجلس تست
در این اثنا، در ماه ذیقعده، حادثۀ عظیم در ولایت جیول روی نمود و آن چنان است که چون قلعۀ کٌهورله صورت اتمام پذیرفت و برج و بارهاش به توپهای صاعقه آثار و ضربزنهای شهاب کردار استواری یافت، فرهادخان حبشی و اسدخان و تاجخان و نصیرالملک و دولتخان و انیرای و دوستعلی مولد به محافظت آن قلعه پرداخته، نمیگذاشتند که از هیچ جانب کمک به ریکدنده برسد و نزدیک بود که نصاری به تنگ آمده جلای وطن نمایند که ناگاه برهانشاه در آن ایام گرفتار نفس اماره گشته، به مباشرت و مخالطت غلمان و نسوان حریص گردیده، حکم کرد که هرجا مستورهای که شایسته خدمت پادشاه باشد، خواه شوهردار و خواه غیرشوهردار در شبستان آن شهریار حاضر گردانند و این معنی موافق مزاج خاص و عام نیفتاده، از برهانشاه متنفر گشتند. چون شنید که شجاعتخان حبشی که از امرای معتبر بود، زن جمیله دارد، او را درون قلعه به موکلان سپرده و زن او را به جبر و قهر به حرمسرای خود آورد و آنچنان که تعریف او شنیده بود، چون نبود، بیآنکه دست به جانب او دراز کند رخصت معاودت نمود. فاما شجاعتخان به مجرد شنیدن آن خبر،خنجر بر شکم زده، خود را بکشت و این خبر انتشار یافته، فرهادخان و جمیع امرای کٌهوله، از اوضاع برهانشاه دلگیر شدند و در محافظت قلعه و جنگ با کفار فرنگ مثل اول نکوشیدند، در صدد آن شدند که فرجه یافته، به جانب احمدنگر روند و اعلام بغی افراشته، در دفع برهانشاه کوشند. اهل فرنگ آن امر را فهمیده، موازی شصت غراب مشحون از ابطال رجال و اسباب قتال و جدال از جمیع بنادر حصار کٌهوله بگذشتند و به ریکدنده رسیدند. صبح روز آدینه (جمعه) شانزدهم ذیحجه قریب چهارهزار فرنگی به هیئت اجتماعی متوجه آن حصار شدند و تاجخان و انیرای با قلیلی از سپاه بیرون قلعه که فرود آمده بودند سراسیمه از خواب برخاسته، به جانب قلعه، روی به گریز آوردند و چون فرهادخان از غایت دلگیری در محافظت حصار مثل سابق اهتمام نداشت و دروازهبانان، هنوز که تاریک بود دروازه را جهت تردد مردم گشاده بودند. سپاه فرنگ که تعاقب منهزمان کرده بودند هجوم آورده، فرصت دروازه بستن ندادند و از عقب تاجخان و انیرای را زده به قلعه درآمده، شروع در قتل نمودند. فرهادخان و اسدخان و سایر مردم،غوغای اهل قلعه شنیده، سراسیمه از شکرخواب صبوحی برخاستند و با آنکه اضعاف مضاعف از فرنگیان بودند از شامت غفلت به مدافعه نپرداختند، بالتمام حیران و مبهوت ایستادند و کفار فرنگ به خاطر جمع، همه را مانند گوسفندان، قتیل و مذبوح کردند و در یک ساعت قریب دوازده هزار کس را شهید ساختند و قلعۀ کٌهورله را در هم شکسته توپ و ضربزن و مال و اموال و اسباب را تصرف شده، غیر از فرهادخان که زخمی بود و اسیر ایشان گشت، باقی جمیع امرا را شربت ممات چشانیدند». (همان:478، 482-480).
مسجد فرهادخان در اَحمدنگر هندوستان
فرهادخان حبشی در شهر اَحمدنگر مسجد کوچکی ساخته که دارای دو منار کوتاه روی دروازۀ ورودی است. روی قاب چوبی دروازۀ ورودی نبشتۀ (کتیبه) بسیار زیبا، خوانا و جالبی به پارسی چشم هر بینندهای را مینوازد. متن نبشته چنین است :
در عهد شاه عادل کامل نظامشاه فرهادخان که هست زجان چاکری کهن
بانی مسجدی شد و از فیض لطف شاه اتمام داد بهر عبادات مومنین
ثابت جو بود در ره دین نبی وال تاریخ این بنا بطلب از ثبات دین
967مَهی (قمری)
بخش درونی مسجد بازسازی شده، ولی حیاط کوچک مسجد به حال خود رها شده است و سنگ گوری نیز در این بخش روی سکویی کمابیش بلند دیده میشود که به نظر میرسد از آنِ فرهادخان باشد. بنا بر سنت مسلمانان هند روی سنگ آرامگاه را با پارچهای سبز رنگ پوشاندهاند و شوربختانه به هنگام بازدید نگارنده از مسجد فراموش کردم از متولی آن درخواست کنم که این پارچه را بردارد تا بررسی کنم و ببینم سنگ آرامگاه نوشتهای دارد یا نه! به هر روی، حریم مسجد به هیچ وجه رعایت نشده و دو سوی آن فروشگاه وجود دارد.
نگاره ها از حمیدرضا سُروری است
کتابنامه و سرچشمه ها :
محمد قاسم هندوشاه استرآبادی.1393. تاریخ فرشته،از عادلشاهیان تا بریدشاهیان، تألیف: تصحیح،تعلیق، توضیح و اضافات: دکتر محمدرضا نصیری،انجمن آثار و مفاخر فرهنگی،تهران،(جلد سوم)، چاپ اول.صص .465،478، 482-480.
Czekalska, Renata& Kuczkiewicz-Fras, Agnieszka.2016 “ From Africans in India to African Indians”. In POLITEJA, The Journal of the Faculty of International and Political Studies of the Jagiellonian University. African Studies,
Ed. Robert Kłosowicz., NO. 3 (42). Krakow. pp.189-212.
*کارشناسی اَرشد باستان شناسی و دانشجوی دکترای هندشناسی