تارنمای فرهنگی مهرگان – گروه تاریخ – آریاچهر (احمد نوری)*
شکل گیری و ساخته شدن یک فرهنگ به ارزشها و ویژگیهای پیچیدهای بستگی دارد. ساختار فرهنگی یک جامعه و مردم یک سرزمین هنگامی مفهوم فرهنگ پیدا میکند که در همۀ جنبههای زیستی و اجتماعی مردم دارای دگرگونی، رشد و بالندگی و رو به رسایی و تکامل باشد. در هر زمینۀ فرهنگی که به خوبی بنگریم، خواهیم دید که جنبهها و ارزشهای فرهنگی همواره درحال دگرگونی است، خواه این دگرگونی رو به بالندگی و رسایی باشد که رشد فرهنگی را در پیش دارد، خواه رو به زوال و نیستی و دگرگونی ناپسند باشد که واپسگرایی را پیش میگیرد و بی فرهنگی و بدفرهنگی را در پی خواهد داشت.
به گزارش تارنمای فرهنگی مهرگان، درتاریخ ایران که به خوبی بنگریم، گاهی بالندگی و رسایی و گاه کاهش و ویرانی جنبهها و ارزشهای فرهنگی را درخواهیم یافت. این مهم همۀ امور فرهنگی را در پی داشته و دارد. هنر (موسیقی، معماری، نگارگری و...)، ادبیات، دبیره (الفبا)، رفتار و کردار، دین و آیین و به گونۀ کلی همۀ نمودها و ارزشهای فرهنگی همواره دستخوش دگرگونی بودهاند. گاهی این دگرگونیها آن اندازه پس رفت و رو به زوال بوده، که آن ارزش و یا ویژگی فرهنگی را از میان برده و یا ماهیت و هویت آن را به گونۀ دیگر در آورده است و گاهی آن را به درجۀ رسایی و بالندگی (تکامل) بالا رسانده است. اگر بخواهیم دربارۀ هر کدام از ویژگیها و داشتههای فرهنگی ایران سخن به میان آوریم، روشن است که هر کدام از آنها نیازمند کتابهای بی شمار و گفتار درازدامانی است. کما این که، تا کنون در زمینههای گوناگون به آن پرداخته شده و دربارۀ آن، نوشتهها و گفتههای بسیاری پدید آمده است.
یکی از ویژگیهای بسیار مهم و پایههای اصلی هر فرهنگی، زبان است. ساختار زبان، سبب شده که گفتار، پس از آن ادبیات و نوشتار و دیگر موسیقی (سروده و آهنگ) پدید آید. پس میتوان زبان را مادر فرهنگ هر سرزمینی دانست. به بیان دیگر، باید گفت که دبیره (الفبا)، نوشتن، سروده و ترانه، موسیقی و آهنگ، پدید آمدن نَسک (کتاب) و دیوان همگی زیر گروه ساختار زبان به شمار می آیند. روشن است که هر کدام از این ویژگیهای فرهنگی که از ساختار زبان و گویش به وجود آمدهاند، یک روزه و یک ساله پدید نیامده، بلکه درگذر سدهها و هزارهها هرکدام ساخته و بالَنده و کامل شدهاند. هر چند که، چه زبان و چه زیر گروه پدید آمده از زبان، هیچ گاه یک جا و ثابت نمانده و همواره در حال دگرگونی و جابه جایی هستند. غیر از سیر تکاملی و بالندگی هر بخشی از این ساختار فرهنگی، رویدادهایی نیز در روش و راه شکل گیری و یا دگرگونی آنها نیز موثر بوده است. همانند جنگ و نتیجۀ حاصل از آن، جغرافیا، بازرگانی و داد و ستد، ارتباطات فرهنگی و هنری و بسیاری دیگر از این دست که به گونهای جامعۀ جهانی را به هم پیوند می زند را میتوان جزو کارها و راه کارهای تأثیرگذار بر ویژگیهای فرهنگی دانست.
در گذر تاریخ بسیاری از مردم و تیره ها (اقوام) و کشورها بودهاند که تحت تأثیر مستقیم و غیرمستقیم عوامل بیرونی از خودشان قرار گرفتهاند. همانند جنگها، و بسیاری در پی همین تأثیرگذاریها ماهیت زبان و گفتار خود را به گونۀ کامل از دست داده و زبان بیگانگان را جایگزین کردهاند. همانند مردم مصر که هم اینک زبان رسمی و گفتارشان عربی است و نشانی از زبان مصر باستان در میان گویش مردم مصر به چشم نمیخورد، مگر اندک کسانی که به زبان باستانی مصر آشنایی و آگاهی دارند. یا مردم ترکیه و اندونزی و مالزی که گویش و زبانشان با دبیره (الفبا) نوشتاری شان دگرگون شده و به دبیره (الفبا) لاتین است. این دگرگونیها در بسیاری از کشورها و مردم جهان دیده میشود. به ویژه آنهایی که ریشه و تاریخ باستانی و قدیمیتری دارند. اما کم تر دیده میشود، اقوام و فرهنگهای باستانی توانسته باشند زبان و گفتار و یا حتا دبیرۀ کهن و ریشههای گفتاری خود را نگه داشته باشند. یکی از این فرهنگهای کهن و مردم و سرزمین های باستانی که توانستهاند از زبان و گویش خود نگهداری کنند و آن را همچنان به کار ببرند، مردم و تیره های (اقوام) ایرانی هستند.
با توجه به این که، تاریخ ایران پر از کشمکشها و درگیریها و جنگهای کوچک و بزرگ با دیگر مردم اَنیرانی (غیرایرانی) بوده است و همچنین یورش و تسخیر پهنۀ ایران در گذر جنگهای بزرگی همانند یورش الکساندرمقدونی، یورش اعراب، تجاوز و غارت مغولان و ترکان که ضربه های بسیار مهلکی بر پیکرۀ فرهنگی و تاریخی و دین و آیین ایرانیان وارد کرده، ولی ماهیت و جان مایه و پایۀ اصلی فرهنگ ایرانی به ویژه زبان ایرانی و گویش تیره های ایرانی کم تر آسیب دیده و دچار دگرگونی شده است.
اما گفتار ما دربارۀ دگرگونی ماهیت و چگونگی از میان رفتن و یا ماندگاری فرهنگی به ویژه زبان نیست. در این جُستار میخواهیم از دیدگاه دیگر وگفتاری دیگر، دربارۀ زبان ایرانی بپردازیم.
امروزه بسیاری از ایران پژوهان و اندیشمندان علوم انسانی و ایران شناسی که دربارۀ فرهنگ و تاریخ ایران به کار پژوهش و بررسی میپردازند، چه در درون و چه بیرون از مرزهای ایران، همگی یا بهتر است بگوییم بسیاری از آنها، زبان ایرانی را به نام زبان پارسی میخوانند و میدانند! این دیدگاه و این رای و نام گذاری دربارۀ زبان ایرانی به نام زبان پارسی که یکی از گویشهای زبان ایرانی است، بسیار اشتباه و نابجا است. میدانیم که پارس (فارس) استانی است در جنوب ایران. البته که استان پارس به اندازۀ امروز نبوده، بلکه بخشهای بیشتری از پیرامون خود را در بر داشته است و دامنۀ این استان تا کرانۀ دریای پارس ادامه داشته و بخشهایی از استان های کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال و بختیاری و کرمان و بوشهر نیز در دوران گذشته به ویژه در ایران باستان به نام استان یا «خَشترهپاون» پارس بوده است. در دورۀ ماد و هخامنشی بخش شمال و خاور (شرق) و تا مرکز ایران در برگیرندۀ : سپاهان، آتروپاتن (آذربایجان)، راگا (ری) تا هیرکانی و خراسان به نام ماد و بخش جنوبی در برگیرندۀ پارس و اَنشان، بخشی از اووج (عیلام)، کرمان تا استان نیمروز، بوشهر و هرمزگان به نام پارس و یا بهتر است بگوییم زیر فرمان پارسها بوده است. هرچند که، این بخش بندی در پیوند با دورۀ هخامنشی و ماد است. حتا پس از فروپاشی هخامنشیان تا پایان دورۀ پارتها (اشکانیان) فرمانروایی پارسها به گونۀ فرمانروای محلی و استانی همچنان در آن بخشها (استانها) برقرار بود تا این که ساسانیان که آنها نیز بازماندۀ تیرۀ پارس بودند، به شاهنشاهی رسیدند. پس از دورۀ ساسانی نام بخش جنوبی ایران تا دریای پارس همچنان پارس (فارس) نامیده میشد، تا این که در بخش بندیهای دوران معاصر به ویژه در دورۀ قاجار و پهلوی استان پارس (فارس) امروزی شکل گرفت.
از سویی تیره های (اقوام) پارسی یکی از تیره های ایرانی بوده و هستند که نام آنها در کتابهای تاریخ کهن همانند کتاب هرودوت، کتزیاس، گزنفون و در سنگ نوشتههای هخامنشی نیز آمده و میدانیم که هخامنشیان یکی از تیرههای پارسی بودهاند. اما سرزمین ایران تنها دارای یک قوم و تیره به نام پارس نبوده و نیست، بلکه پیش از نام پارسها، تیرههای کهنتر دیگری همانند ساگارتیها، سکاها، کاسیها، گوتیها و سپس مادها، پارتها و هیرکانیان، کادوسیان (تالشیها) و بسیاری دیگر در این سرزمین (ایران) بوده و هستند که جمع و گروه و یکی بودن این تیره های آریایی سرزمینی به نام ایران را پدید آورده است. پس از همین روی، نمیتوان همۀ سرزمین ایران را پارس (فارس) خواند. هرچند که، در دوران باستان به اَنگیزۀ روی کار آمدن شاهنشاهی پهناور و نیرومند هخامنشی که از مردم پارس بودند در جهان باستان شاهنشاهی (امپراتوری) ایرانیان به نام پارس (پرشیا) خوانده شد. در واقع، جهان باستان نام سرزمین را از روی دودمان (سلسله) فرمانروایی برمیگزیدند. این رویکرد در دوران پارتها نیز انجام شد و دورۀ شاهنشاهی اشکانی ایران را پارت (پرتو) میخواندند. به این ترتیب در هر دورۀ شاهنشاهی یا فرمانروایی سرزمین به دست هر قوم و تیرهای که میافتاد نام سرزمین به آن شاهنشاهی نام میگرفت، هرچند از سوی بیگانگان! اما غافل و ناآگاه از این که، همۀ این فرمانرواییها و شاهنشاهیها ایرانی بودند و نامگذاری سرزمین ایران از روی نام تیرۀ (قوم) فرمانروا کاری بس نابجا و نادرست بوده است. هرچند که، این موضوع دربرگیرندۀ نام سرزمین (کشور) میشود، نه دودمان شاهنشاهی یا فرمانروایی.
از آن جایی که هخامنشیان یکی از تیرههای پارسی بوده اند، نام پارس برگرفته از آنها در دورۀ هخامنشی بر همۀ ایران گذاشته شد. البته میدانیم که بیشتر سرزمینهای اَنیرانی به ویژه اروپاییها نام پارس (پرشین) را برای فرمانروایی هخامنشی به کار میبردند. اما لزوما در خود ایران، این نام به همۀ ایران تعلق نداشت. در سنگ نوشتههای هخامنشی بارها به نام پارس و سرزمین پارس اشاره شده، (سنگ نوشتۀ داریوش بزرگ در نقش رستم و پارسه). اما در همین سنگ نوشتهها شاهان هخامنشی خود را آریایی (ایرانی) و یا از نژاد آریا خواندهاند.
"من داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای گوناگون، شاه در این زمین دور و دراز ، پسر ویشتاسپ هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریائی، از نژاد آریا"
سنگ نوشته داریوش هخامنشی در نقش رستم
همانند همین نوشته در سنگ نوشتۀ شوش داریوش و سنگ نوشتۀ خشیارشا در پارسه (تخت جمشید) نیز به چشم میخورد. این گزارش دو مفهوم را در بر دارد، نخست این که هخامنشیان (تیره پارس) از نژاد آریا (ایرانی) بودند، دوم این که نام آریا (ایران) برای همۀ سرزمین ایران بوده که، تیرۀ پارس و سرزمین پارس بخشی از آن بوده است. پس خود ایرانیان به ویژه پارسها سراسر سرزمین ایران را پارس نمیخواندند، بلکه زادگاه خود را پارس میدانستند. اما پارس خواندن ایران (آریا) از سوی اروپاییها و دیگر کشورها اشتباه بزرگی بود که دانسته یا نادانسته از روی آگاهی و یا ناآگاهی به این سرزمین داده شد و به گونۀ رسمی و فراملی (بینالمللی) نام پارس به جای نام سرزمین آریا (ایران) فراگیر شد. این نام (پرشین) یا پارس در همۀ نامهنگاریها و پیمان و قراردادهای فراملی ادامه داشت تا این که در "دیماه سال 1313 هجری خورشیدی" طی بخشنامهای نام ایران به گونۀ رسمی به جای نام پارس قرار گرفت، ولی همچنان در برخی گزارشها و نوشتهها و اخبار در میان کشورهای اَنیرانی (خارجی) با نام پرشیا رو به رو میشویم. نام ایران در میان تیره های ایرانی (آریایی) تا پایان دورۀ ساسانی همۀ سرزمین و تیره های ایرانی را در بر میگرفت و شاهان ساسانی نیز در سنگ نوشتههای خود به نام ایران اشاره داشتهاند نه نام پارس، ماد، پارت و یا هر نام دیگری.
" این پیکرۀ مزداپرست بَغ شاهپور شاهنشاه آریان (ایران) و اَنیران که چهر از ایزدان دارد"
سنگ نوشته شاهپور یکم در نقش رجب
همچنین همانند این نوشته در نقش رستم و حاجی آباد مَرودشت پارس از اَردشیریکم و شاهپورساسانی بر جای مانده است. در دورۀ پس از ساسانی نیز در ادبیات ایران بارها نام ایران به همۀ سرزمین ایران اشاره رفته است همانند شاهنامه فردوسی، گشتاسپ نامه دقیقی توسی، شاهنامه ثعالبی، الفهرست اِبن ندیم، خمسه نظامی گنجوی و بسیاری دیگر از نوشتههای تاریخ نگاران و سرایندگان ایرانی. در اوستا بارها نام سرزمین آریاها (ایرانیان) همانند آریاوئجه و یا ایرانوئجه آمده است (یشتها).
خوب است بدانیم که کتاب اوستا بسیار کهنتر از دورۀ هخامنشی و ماد و دیگر تیره های ایرانی به گونۀ شفاهی و نوشتاری در میان ایرانیان وجود داشته و رویدادهای آورده شده در آن، تاریخی بسیار کهنتر از دورۀ ماد و هخامنشی را نشان میدهد. این موضوع میرساند که پیش از روی کار آمدن مادها و پارسها سرزمین آریا (ایران) به نام ایران وئجه (خاستگاه ایرانیان) و یا آریاوئجه (خاستگاه آریاها) خوانده شده است. پس نام گرفتن همۀ پهنه سرزمین و تیره های ایرانی به نام پارس (پرشین) نامی اشتباه و نابجاست. چون تنها پارسها نبودند که ایرانی بوده و در ایران زندگی میکردند.
اما کار به این جا پایان نمییابد. این اشتباه فاحش و بزرگ و نابجا در نام گذاری زبان ایرانی نیز به چشم میخورد. مهم تر و بدتر این که، در خود ایران نیز زبان ایرانی به نام زبان فارسی (پارسی) نام گرفته و در کتابهای درسی و غیر درسی نیز کاربرد دارد!! و بدتر این که، هیچ گاه و در هیچ دورهای این اشتباه به گونۀ رسمی اصلاح و درست نشده است. البته در برخی کتابها و نوشتهها که پژوهشی دربارۀ زبان ایرانی است از زبان ایرانی به جای زبان پارسی اشاره رفته است. اما همچنان زبان پارسی (فارسی) به جای زبان ایرانی در میان همگان کاربرد دارد. و همین موضوع دست آویزی شده است برای کسانی که خواهان جنبشهای سیاسی و ضد ایرانی هستند و همواره خواستهاند میان تیره های (اقوام) ایرانی جدایی انداخته و برای تجزیه ایران اقدام و تبلیغ کنند. هرچند که، آموزش و پرورش و دانشگاه بایستی به گونۀ بسیار فراگیر به آموختن و آگاه کردن واژه زبان ایرانی به جای زبان پارسی بپردازند که شوربختانه تا کنون راهکار و آموزش و اصلاحی در این باره روی نداده است. بدتر این که، موسسه یا ادارهای به نام فرهنگستان زبان و ادب فارسی نامگذاری شده است. در صورتی که درست است نام آن "فرهنگستان زبان و ادب ایرانی" باشد. برای این که زبان ایرانی را بشناسیم به گونۀ کوتاه نگاهی به پیشینۀ این زبان میاندازیم.
با توجه به آثار بر جای مانده و به دست آمده از دوران باستان، زبان شناسان و ایران شناسان زبان ایرانی (آریایی) را به سه دورۀ باستانی بخش کردهاند.
1- دوره اوستایی 2- پارسی باستان 3- پهلوی و گروه چهارم که زبان و گویش مردم ایران پس از دوره ساسانی تا به امروز است را به نام زبان پارسی نام گذاری کردهاند که خود آن دو بخش است و زبان پارسی دَری و پارسی نو (امروزی) نام گرفته است.
شاید از دید دورۀ تاریخی نام گذاری این چنین درست باشد، ولی یک ایراد بزرگ و کم و کاستی در آن دیده میشود. آن هم، این که، هر سه زبان باستانی و زبان پارسی نو، همگی زبان ایرانی است و همۀ این گویشها در پی تکامل و دگرگونی و تغییرات در ادامۀ هم به گویش امروزی شکل و جای گرفته است. به این مفهوم که گویش پارسی امروزی ادامۀ همان گویش پارسی دری و پهله و پهلوی ساسانی است با دگرگونیهایی در گویش و واژههای باستانی از گویش پارسی باستان و اوستایی است، که البته هر کدام از این دوره گویشهای زبان ایرانی با دبیرۀ (الفبا) ویژه خود نگاشته شده و میشود که ربطی به اصل و ریشۀ زبان ایرانی ندارد. به این مفهوم که گویش اوستایی با دبیره اوستایی، گویش پارسی باستان با دبیرۀ میخی هخامنشی، گویش پارتی و پهلوی به دبیرۀ پهلوی و گویش پارسی دری و پارسی نو با دبیره پارسی (ایرانی) نگاشته شده و میشوند. اما چرا این نامها بر روی زبان ایرانی گذاشته شده است؟
هم اینک با نگاهی به تاریخچۀ دوره هر کدام از این گویشهای ایرانی و نام گذاری آنها میپردازیم.
اوستایی : تنها سند بر جای مانده از گویش اوستایی (زبان اوستایی) نَسک اوستا است. اوستای بر جای ماندۀ امروزی نزدیک یک هشتم اوستای کهن و شاید هم کم تر از آن باشد. از آن جا که تنها سند برجای مانده از این گویش کهن ایرانی، کتاب اوستا است آن را زبان اوستایی خواندهاند. به گفته و پژوهش دانشمندان و اوستا شناسان، کهنترین بخش برجای مانده از اوستا سرودههای اَشو زرتشت به نام "گاتها" است که در درون نَسک (کتاب) اوستا و در بخش یَسناها جای گرفته است. دیگر بخشهای اوستا همانند یسنا، یشتها، ویسپرد، وَندیداد و خُرده اوستا بر پایۀ همان گویش کهن ایرانی و دبیره اوستایی نوشته شده است. هنگامی که اَشو زرتشت به رهبری و پیامبری ایرانیان رسید و مردم ایران را به پیروی از راه اَشا و یکتا پرستی و خردورزی فرا خواند، بایستی با زبان و گویشی با مردم گفت و گو میکرد و یا برای آنها مینوشت و میخواند که مردم آن دوره با آن زبان و گویش گفت و گو میکردند و در میان ایرانیان رواج داشت و خود زرتشت نیز با همان زبان مادری خود گفت و گو میکرد. پس روشن است که زرتشت که یک ایرانی بوده، به زبان ایرانی گفت و گو میکرده و یا مینوشته است. از آن جا که تا کنون ما در ایران زبان و گویشی کهنتر از زبان اوستایی و یا بهتر است بگوییم گویش اوستایی نیافتهایم، پس برای همین آن را کهنترین گویش زبان آریایی دانستهایم. هر چند که، در دوران کهن زبان و نوشتههای هلتمتیها (ایلامیها) یا خوزیها که خود آنها نیز از مردم سرزمین ایران بر جای مانده است و گروهی آن را جدای از زبان ایرانی (آریایی) میدانند. یا اندکی از زبان کاسیها و میتانیها و هیتیها که از تیره های آریایی (ایرانی) بودند، بر جای مانده است و گویش آنها نزدیک به اوستا و سانسکریت و یا پارسی باستان است.
از سویی گویش اوستایی و زبان باستانی آریاها بسیار نزدیکی به زبان سانسکریت هندوها دارد. بسیاری از زبان شناسان سنسکریت و اوستایی را از یک ریشه مادر به نام زبان هندو ایرانی و یا هند و اروپایی دانستهاند. هر چند که، به دید نگارنده زبان هندوها زبان دراویدی است و زبان سانسکریت گویش و زبان ایرانی است که با ورود مردم ایران به ویژه از دورۀ هخامنشی در میان هندوها رواج یافته است. از همین روی، سانسکریت بسیار نزدیک به اوستایی است. در واقع، همان گویش زبان باستانی ایرانیان است که در سرزمین هندوستان رواج یافته است. به خوبی میدانیم که تا پیش از روی کار آمدن هلندیها و سپس انگلیسیها و استعمار شبه قاره هند، مردم هند به زبان پارسی نو یا پارسی دری گفت وگو میکردند و زبان رسمی و درباری در هندوستان بود. اما پس از برقراری فرمانروایی انگلیس در هندوستان در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی رفته رفته زبان انگلیسی جای زبان ایرانی (پارسی) را گرفت. پس دور نمیماند که در دوران باستان زبان ایرانی نیز در آن سرزمین رواج داشته است که به سبب نوشته شدن متون دینی و مقدس هندوها (ریگ وداها) به نام زبان سانسکریت نام گرفت. پرداختن به این مهم خود نیاز به یک کتاب و نوشته بسیار مفصل و بلند دارد که گفتار این جُستار نیست.
به درستی روشن نیست که این گویش بسیار کهن ایرانی (اوستایی) از چه دورهای در میان مردم آریایی (ایرانی) آغاز شده و در چه دورهای دگرگونی یافته و پایان یافته است. آنچه که روشن است در دورههای پسینتر این زبان (گویش) ایرانی که اوستایی نام دارد و به ویژه دبیره آن در دورۀ ساسانی و پس از آن کاربرد دینی و آیینی در میان پیشوایان آیین زرتشت (موبدان) و پیروان زرتشت رواج داشته و دارد و هنوز این گویش کهن ایرانی پس از گذشت هزاران سال در ایران برجای مانده است. نسک مینوی (کتاب مقدس) اوستا و نیایشها و نمازهای اوستایی و کاربرد آن در میان پیروان مَزدیَسنا (آیین زرتشت) اَنگیزۀ مهم ماندگاری این گویش کهن ایران باستان است.
پارسی باستان : پس از زبان یا بهتر است بگوییم گویش اوستایی، پارسی باستان جای دارد. نام گذاری بر روی این دوره گویش و زبان ایرانی به نام پارسی باستان که در دورۀ هخامنشی رواج و کاربرد داشته است به سبب سنگ نبشتهها و گِل نبشتههای برجای مانده از دورۀ هخامنشی به دبیره (خط) میخی پارسی باستان است. اما روشن است که این گویش و زبان به یک باره و در یک دورۀ کوتاه به دست نیامده و یک شبه در میان ایرانیان رواج نیافته است. روشن است پیش ازاین که، هخامنشیان به شاهنشاهی و فرمانروایی ایران برسند، این زبان و گویش در میان ایرانیان رواج داشته و تیره های (اقوام) ایرانی به ویژه مادها و پارسها با آن گفت و گو میکردند. مهم تر این که، واژهها و گویش پارسی باستان بسیار نزدیک به اوستایی است با دگرگونیهای بسیار کم. ساختار گویش دوره هخامنشی (پارسی باستان) این دانش و آگاهی را میرساند که آرام آرام در دوران باستان گویش اوستایی کهن دارای دگرگونیهایی شده و در دورۀ مادها و یا پیش از مادها، گویش پارسی باستان جای گویش اوستایی را در میان تیره های ایرانی گرفته است. خوب است بدانیم که این نام که بر روی زبان و گویش ایرانی به نام پارسی باستان گذاشتهاند، حتا در دورۀ هخامنشی هم رایج نبوده است و در آن دوره ما نامی برای زبان به نام پارسی نداشته ایم. اَنگیزۀ آن هم، این است که، پیش از دورۀ هخامنشی این گویش و زبان ایرانی رواج داشته و ویژه تیرۀ پارسی نبوده است. مهم تر این که، داریوش هخامنشی در سنگ نوشته بیستون اشاره دارد که سنگ نبشته و فرمان خود را به زبان آریایی (ایرانی) نوشته است و نه زبان پارسی و نامی از زبان پارسی نمیبرد.
" داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا این نبشتۀ من است که کردم. به علاوه به (زبان) آریایی بود...."
ستون 4 سنگ نبشته بیستون
این سنگ نبشته روشن میسازد که نام گذاری این زبان به زبان پارسی باستان در دو سه سدۀ کنونی پس از کشف رمز دبیرۀ میخی (خط میخی) پارسی باستان بر این زبان گذاشته شده است! از دید نوشتاری (دبیره) و الفبا به سبب متفاوت بودن، دبیره میخی پارسی باستان (هخامنشی) با دیگر دبیرههای هم دورۀ خود همانند آشوری و بابلی نام گذاری بر روی دبیره پارسی باستان شاید پذیرفته باشد. اما نسبت دادن آن به زبان پارسی باستان نابجا و نادرست است. بهتر است بگوییم زبان ایرانی با دبیرۀ میخی هخامنشی (دوره هخامنشی). نگارش زبان ایرانی به دبیرۀ میخی هخامنشی از میانه و یا اواخر دورۀ ماد آغاز شده و در پایان دوره هخامنشی متروک مانده است. (البته با توجه به آثار به دست آمده تا کنون). اما زبان ایرانی متروک نشد و پایان نیافته و راه خود را ادامه داد.
پس از پایان یافتن شاهنشاهی هخامنشی با یورش الکساندرمقدونی و جانشینان او با آن که زبان یونانی و مقدونی در ایران رواج یافت، ولی زبان ایرانی از میان نرفت، بلکه درگذر چند دهه یا بهتر است بگوییم یک سده، دگرگونیهایی درگونۀ گفتار و گویش ایرانیان پدید آمد و واژهها و گویشها شکل دیگری گرفت که هم ریشه و بسیار نزدیک به گویش دورۀ ماد و هخامنشی و یا اوستایی بود. از آن جا که نوشتههای به دست آمده از دورۀ روی کار آمدن پارتها (اشکانیان) تا دورۀ ساسانی به دبیرۀ پهلوی (پرتو یا پارتی) و گویش پهلوی بود، این زبان و دبیره به نام پارتها (پهلوها) نام گرفت که تا پایان دورۀ ساسانی ادامه داشت.
خوب است بدانیم که نگارش و دبیره از دوره اشکانیان (پارتها) تا پایان دوره ساسانی به یک روش نبوده، بلکه همین دبیره پهلوی در جاهای گوناگون و برای کاربردهای ویژه دگرگونیهایی داشته است. دبیره پهلوی آغاز دوره ساسانی با دبیره پهلوی اشکانی یکی بود که سنگ نوشتههای اَردشیر یکم و شاهپور یکم از آن دوره به دبیرۀ پهلوی اشکانی برجای مانده است. در دورههای پسین تر نیز دگرگونیهایی در این دبیره و نوشتار روی میدهد و چندین گونه دبیرۀ پهلوی ساخته میشود که هر کدام جایگاه کاربردی ویژهای داشته اند. همانند دبیره (خط) ویژه سکهها، دبیره ویژه سنگ نوشتهها، دبیره ویژه فرمان شاهان، دبیره ویژه نسکها (کتابها) که هر کدام تا اندازهای با دیگر متفاوت است. در همین دوره کاربرد دبیره پهلوی نیز یک دبیره (نوشتن و الفبا) دیگر به نام دبیره مانوی در سالهای آغازین شاهنشاهی شاهپور ساسانی به دست مانی ساخته شد. مانی نیز نوشتهها و پیامها و نَسکها (کتابها) و آموزشهای خود را به دبیره خود (مانوی) مینگاشت که برخی از آنها در بخشی از تورفان چین یافته شده است. این دبیره نیز برگرفته از دبیره پهلوی است با دگرگونیهایی درگونه حروف، دبیره (الفبا) ترکی و ایغوری باستانی نیز در دورههای پسین تر از دبیره مانوی گرفته شد.
ابن ندیم در کتاب الفهرست خود چنین آورده است:
"ابن مقفع گوید: ایرانیان را هفت نوع خط است که یکی از آن ها به نوشتن دین اختصاص داشت و به آن «دین دفیریه» میگویند و اوستا را با آن نویسند..... خط دیگری نیز دارند که به آن «ویش دبیره» میگویند و سیصد و شصت و پنج حرف دارد و به آن فراست (آثار قیافه) و زجر (تفأل و مانند آن) و شرشر آب و طنین گوش و اشارات چشم و چشمک زدن و ایماء و اشاره و امثال آن را مینویسند .....
(الفهرست ابن ندیم برگردان محمد رضا تجدد نشر اساطیر)
در شاهنامه نیز درباره دبیره ایرانی نیز چنین آمده است:
نبشتن مر او را بیاموختند دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی چه رومی چه تازی چه پارسی
چه سغدی چه چینی چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی
شاهنامه فردوسی (پادشاهی تهمورس)
اما پس از دوره ساسانی با آمدن تازیان (اعراب) و دین اسلام دگرگونیهای بسیاری در ایران پدید آمد و بسیاری از آثار فرهنگی و تاریخی دستخوش نابودی و یا تغییرات قرار گرفت. یکی از زیانهای جبران ناپذیر فرهنگی که بر اثر یورش تازیان در ایران به وجود آمد، از میان رفتن نَسکها (کتابها) و نوشتههای کهن و کتابخانههای بزرگ بود. از سویی نگارش و حتا در برخی جاهای ایران گویش ایرانی ممنوع و منسوخ گردید. هر چند که، خلفای اموی و حتا عباسی از آن جا که برای داد و ستد و بازرگانی مجبور بودند از سکه و مسکوکات بهره ببرند، مجبور شدند از سکههای دوره ساسانی بهره برداری کنند و آنها را به کار گیرند و پس از مدتی توانستند که برای خود سکههای اسلامی یا عرب ساسانی به نام خود بسازند. در آغاز بر روی این سکهها از دبیرۀ پهلوی بهره میبردند و یا نگاره یکی از شاهان ساسانی همانند خسرو پرویز را میزدند. این نشان میدهد که اعراب حتا دبیره ویژه و خاصی برای نگارش خود یا دست کم برای نگارش بر روی سکهها نداشتند و پس از چند سال با دگرگونی در دبیره و نوشتار پهلوی که دبیره و نوشتار (خط) عربی به وجود آمد، توانستند کتابت خود را رفته رفته کاملتر کنند.
دبیره (خط) عربی نخست در میان رودان (بین النهرین) در شهر کوفه شکل گرفت. کوفه شهری بود که پس از فروپاشی تیسفون در مدائن که پایتخت شاهان ساسانی و اشکانی بود، ساخته شد و رفته رفته جای تیسفون را گرفت. شهر کوفه پس از تسخیر تیسفون و میان رودان نخستین جایگاه استقرار اعراب بادیه نشین و مسلمانان در میان رودان شد. در همان جا بود که اعراب با بهره گیری از دبیره پهلوی یا با دگرگونی در نگارش دبیره پهلوی دبیره کوفی را به وجود آوردند. در آغاز دبیرۀ کوفی بدون اِعراب گذاری و نقطه گذاری بود. همانند دبیره پهلوی و به خوبی که به دبیره کوفی بنگریم نزدیکی و شباهتهای بسیاری میان دبیره کوفی و پهلوی ساسانی میبینیم. این همانندی در سکههای اوایل حکومت اسلامی اعراب بیشتر دیده میشود. با توجه به این که خواندن قرآن برای مسلمانان واجب بود پس ایرانیان مسلمان شده، نیز بایستی با زبان عربی آشنایی پیدا میکردند. این امر سبب شد تا زبان عربی در میان ایرانیان رواج یابد و همچنین تغییراتی در دبیره کوفی روی دهد که آسانتر و قابل فهمتر و بدون اشکال بتوان قرآن را خواند.
اما زبان عربی نتوانست جای زبان ایرانی را در ایران بگیرد. با آن که بسیاری از ایرانیان درگذر سدهها مسلمان شدند، ولی زبان خود را از دست ندادند. هر چند که، بسیاری از واژههای عربی وارد زبان و گویش ایرانی شد و از سویی زبان ایرانی نیز بر زبان عربی تاثیراتی گذاشت و واژههای ایرانی نیز وارد زبان عربی شد. البته این تآثیر پذیری دو زبان تنها مربوط به یورش اعراب و مسلمان شدن ایرانیان نبود، بلکه پیش از آمدن اعراب به ویژه در دوره ساسانی که بخشی از عربستان (شمال عربستان) و یمن (جنوب عربستان) که در دست شاهنشاهان ساسانی و ایرانیان بود، این تبادل ادبیات و زبان در آن دوره شکل گرفته بود. با ورود اعراب و اسلام به ایران رفته رفته گونه و روش گویش و زبان ایرانی دگرگونیهای یافت و از گویش دوره ساسانی (پهلوی) به زبان دری و سپس ایرانی نو (پارسی نو) تغییر یافت، ولی جان مایه و ریشه زبان ایرانی مانگار شد و از میان نرفت.
این دگرگونی در گفتار و گویش زبان ایرانی در شهرهای بزرگ بیشتر نمایان شد. اما شهرهای دور افتاده و روستاهای دور دست از مراکز حکومت اموی و عباسی و به ویژه بخشهایی از ایران که دیرتر و یا کم تر دستخوش یورش و دست اندازی اعراب قرار گرفتند، دگرگونی کم تری درگویش و زبان ایرانی در آنها پدید آمد و گویش و واژههای کهن بیشتر برجای ماند. از سویی، برخی ایرانیان به ویژه پیروان آیین مَزدیسنا (زرتشتیان) که به دین باستانی ایران پایبند ماندند، بیشتر زبان و گویش کهن ایران را نگه داشتند. برای همین ما در جای جای ایران و در میان تیره های ایرانی گویشهای نابتر و نژادهتری را درگفتار اقوام ایرانی میبینیم. همۀ این گویشهای دگرگون شده و یا کهن که در میان مردم و تیره های ایرانی برجای مانده است زیر شاخۀ یک زبان است و آن زبان ایرانی است با گویشها و لهجههای گوناگون، نه زبان فارسی (پارسی). بیشترین و گسترده ترین گویشهای زبان ایرانی را چنین میتوانیم نام ببریم.
خراسانی، بلوچی، سیستانی، مازنی (مازندرانی)، گیلانی، تالشی، آذری (غیراز ترکی)، کردی، لری، رازی (تهرانی)، فارسی (پارسی)، یزدی و اصفهانی. هر چند که، در پهنه هر کدام از استانهای ایران گویش برخی شهرها و روستاهای آن استان نیز با هم تفاوتهایی دارند. هنگامی که شما به اصفهان، کردستان، لرستان و یا هر استان دیگر ایران میروید، تغییر لهجه و گویش هر ده و روستا و شهرها را در میان مردم آن استان را به خوبی درمییابید. این بی شمار بودن گویش زبان ایرانی در همۀ پهنه ایران بزرگ از تاجیکستان، افغانستان، پاکستان، پنجاب، گرفته تا کردستان و بخشی از عراق و ترکیه و جنوب دریای پارس به خوبی دیده و شنیده میشود. همۀ این گویشها و لهجهها از یک ریشه زبانی گرفته شدهاند که به آن زبان آریایی (ایرانی) میگویند.
پس اگر ما بگوییم زبان لری، زبان کردی، زبان گیلکی، زبان پارسی، زبان رازی (تهرانی)، زبان سیستانی و هر زبان دیگر به نام تیره های ایرانی نامی بس نادرست و نابجاست. یا ما به گونۀ کلی تفاوت میان زبان و لهجه و گویش را نمیدانیم، یا از زبان ایرانی و گویشهای ایرانی آگاهی نداریم و یا در پی کار و دگرگونی دیگر هستیم که مغرضانه و از روی هدف به گویشهای زبان ایرانی نام زبان گذاشته و هر از گاهی هر کدام از آنها را در برابر هم به ویژه در برابر گویش پارسی قرار میدهیم.
زبانی که اکنون در ایران به گونۀ رسمی در اداره ها و سازمانها و مراکز دولتی و رسمی گفت و گو میشود و با آن کتابت و نوشته و نامهنگاری انجام میشود و در دبستان و دبیرستان و دانشگاه ها آموزش داده میشود، زبان ایرانی است نه گویش پارسی یا به گفته نابجا زبان پارسی. خوب است بدانیم لهجه و گویشی که در آموزش دبستان تا دانشگاه با آن دانش آموزان و دانشجویان درس میآموزند و کتابت میکنند و مینویسند و در اداره ها و مراکز رسمی کاربرد دارد بیشتر نزدیک به لهجه و گویش رازی (ری) یا به گفتۀ امروز تهرانی است که خود آن نیز بخشی از گویش پهله باستانی است نه گویش پارسی و تیرۀ فارس (پارس). چنانچه هر کسی که به استان پارس برود و با مردم شهر و روستاهای آن استان (پارس) گفت و گو کند به روشنی و آشکار تفاوت میان گویش و لهجه پارسی با کتابت کتابهای دبستان تا دانشگاه را درمییابد.!!
سرچشمه ها :
- الفهرست، محمد بن اسحاق ابن ندیم، برگردان محمدرضا تجدد، انتشارات اساطیر 1381 تهران
- از زبان داریوش، هاید ماری کخ، برگردان پرویز رجبی، نشر کارنگ، 1376 تهران
- اوستا دانشنامه ایران باستان، برگردان و نوشته احمد نوری (آریاچهر)، انتشارات آرتامیس، 1397 تهران
- ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستین سن، برگردان رشید یاسمی، انتشارات دنیای کتاب، 1374 تهران
- تاریخ زبانهای ایرانی، حسن رضایی باغ بیدی، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، 1388 تهران
- زبان پهلوی، ژاله آموزگار، احمد تفضلی، انتشارات معین، 1375 تهران
- سه گفتار درباره تاریخ و زبان قوم کاسی، گردآوری و برگردان میلاد جهانگیرفر، نشر سمیرا، 1393 تهران
- سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، رکن الدین هماین فرخ، انتشارات اساطیر،1384 تهران
- عرب – ساسانی، سکههای دورهی جنگ داخلی، ملک ایرج مشیری، برگردان مهدیه دستمالچی، انتشارات پازینه، 1389 تهران
- فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، دکتر محمد محمدی ملایری، انتشارات توس، 1384 تهران
- فرمان شاهنشاهان هخامنشی، رلف نارمن شارپ، 1346 شیراز
- یشتها، گزارش ابراهیم پورداود، انتشارات دانشگاه تهران، 1356
*نویسنده و پژوهشگر ایران شناسی