رتبه بندی سیاست و جغرافیا درعصرآهن ایران

شنبه 21 مهر 1403





رتبه بندی سیاست و جغرافیا درعصرآهن ایران



 

 

 

 

 

 

 

تارنمای فرهنگی مهرگان گروه باستان شناسی لویی لِوین برگردان، حمیدرضا سُروری*

 

35 سال پیش انتشار پژوهش هایی دربارۀ جغرافیای تاریخی مناطق کوهستانی باختر(غرب) ایران را آغاز کردم (Levine1969-1989). درآن هنگام همخوانی اَندکی با زمان و با موقعیت مکانی بسیاری از نام های جغرافیایی که در سرچشمه های (منبع ها) نوشتاری به آن ها اشاره شده بود، وجود داشت. به راستی در برخی از موردها، موقعیت جایگاه می توانست به همان اندازه چند سد (صد) کیلومتر متفاوت باشد (Levine1974:106ff).

در آن پژوهش ها مهم ترین نظریه من به این موضوع مربوط می شد که استدلال کردم میزان رِخنۀ (نفوذ) آشوری ها به درون زاگرس اغراق آمیز بوده است. این گفتمان برای تبدیل آن میزان از رخنه است. آن چه که رید (Reade) سپس تر آن را دست کم جایگاه آشوری ها نامید (1995:38). و در بسیاری ازجاها آن را پذیرفته بود. اما برخی از پژوهشگران باور خود را مبنی بر بیشینه (حداکثر) جایگاه آنان دنبال نمودند (e.g.,Reade1978,1995). این گزارش (مقاله) کوشش دارد باردیگر به یکی از پرسش ها نظری بیافکند، برخی آگاهی های تازه را بیاورد و دیدگاه های تازه ای را به دنبال خود دربر داشته باشد. بزرگ ترین گیر (مانع) درتعیین و بازشناختن چگونگی عصرآهن زاگرس مرکزی در نبود معنای راستین و درستی عنوان هاست. در سرچشمه های آشوری به شهرها و دهکده های گوناگونی اشاره شده که هنوز سرچشمۀ اصلی اطلاعات برای منطقه های کوهستانی و بلند ایران هستند. در بیشتر بخش ها بازشناسی نام ها با محوطه های واقعی روی زمین ممکن نبوده است. موقعیت جایگاه هایی که در نوشته ها به آن ها اشاره شده، هنوز مورد بحث و جدل است. نه تیره (Tyre)، کارکمیش (Carchemish)، توروشپا (Turushpa)، نیپور (Nippur)، شوش (Susa)، اورارتو (Urartu) و نه، هاتی (Hatti). با سپاس از انتشار کتیبۀ تنگ ور (Tang-I Var) هم اینک می دانیم جایی که کارالا (Karalla) نام داشته است دست کم درون دره ای بوده که کمابیش در نیمه راه میان سلیمانیه عراق و کرمانشاه جای داشته است (Frame1999). این شناسایی بی همتا می تواند مربوط به یکی ازکاخ های آشوری باشد. یک بار فراتر از آن رفتیم و دوباره مشکلاتی دیگر را که درگفتمان جغرافیای تاریخی زاگرس با آن رو به رو بوده را مورد مذاکره جای دادیم. بدون جاها و مکان های ثابت و شناخته شده، تنها می توانیم اندازه های نادانسته و سربسته (مبهم) را به کار ببریم. درکار نخستی که درمورد جغرافیای تاریخی آشور در ایران انجام دادیم، از فاصله هایی دورتر که بیانگر توسعه آشور در باختر است، گمانه هایی را مطرح کردیم که دربرگیرندۀ این ها است : 1- برخی از گزارش ها در نوشته های آشوری از برآمدن آفتاب آشور در دریای خاور(شرق) یا دریای زاموا حکایت می کنند که در واقع بیانگر دریای مازندران است. 2 - دشت بزرگ نمک که درکتیبه های آشوری به آن اشاره شده بود، همان دشت کویر است. 3 - کوه بیکنی (Bikni) که درکتیبه های آشوری به آن اشاره شده با چکاد (قله) دماوند در خاور تهران مطابقت داده شده است.

در نوشتارم شناسایی این مکان ها را رد کردم و به جای آن استدلال کردم که دریای زاموا دریاچۀ زریبار (زریوار) است و دریای برآمدن (طلوع) آفتاب، دریاچۀ ارومیه بوده است. کویر بزرگ نمک در دشت همدان جای داشت و کوه بیکنی را هم کوه اَلوند در باختر همدان دانستم. سه سده پس از آن هم بسیار دشوار است که از این جایگاه محدود در نبود هیچ مدرکی پشتیبانی کنم و همچنین مدرک های محدودی وجود دارند که رخنۀ بسیار بیشتری را برای آن ها در نظر بگیریم.

از آشورنصیرپال دوم تا آشورنیراری پنجم (883 - 745 پ.م) :

میزان رِخنه و شرایط جغرافیایی به روابط نزدیکی برمی گردد که ما دربارۀ تاریخ سیاسی ایران می دانیم. از همین روی در این جا لازم است که نگاهی کوتاه به توسعه یافتگی های تاریخی در زاگرس ایران میان فاصله زمانی نزدیک  880 تا 600 پیش از میلاد بیاندازیم. در درازای این سه سده که ما آن را در میان رودان (بین النهرین) دورۀ آشور نو می نامیم، تاریخ زاگرس ایران صحنۀ حضورها، دگرگونی ها و تسلیم ها است. همچنین رشد و کاهش قدرت سیاسی و وجود تیره هایی (قوم ها) در زاگرس ایران. بر مبنای آرمان های ما این سه سده را می توان به سه دوره بخش کرد : دورۀ نخست با پادشاهی آشورنصیرپال دوم (883 تا 859 پ.م) آغاز شده و گسترش آشور را در سوی خاور با پیوست (الحاق) دره های جنوب کردستان عراق به ایالت آشوری زاموا (Zamua) آغاز کرد.

به هر روی آشورنصیرپال نتوانست به درون قلمرو ایران رخنه کند و در این زمینه با پسر بی رَحمش یعنی شلمناصرسوم (858 تا 824 پ.م) که فرماندهی شماری از نبردها را به درون زاگرس ایران بر دوش داشت، متفاوت بود. آرمان این یورش ها هم دریافت باژ (باج) و به دست آوردن سرچشمه های مهم و اساسی همانند اَسپ ها بود. اما آثار این یورش ها ناروشن است. از این روی سرچشمه های نوشتاری زمان شلمناصر به موضوع های سیاسی و حضور تیره های گوناگون اشاره دارند. بسیاری برای دورۀ نخست، نام هایی را به کار می برند که به نام هایی آشنا در سرچشمه های سِپسین تبدیل می شوند. این نام ها ازجمله اورارتو، موصاصیر، ماننا، مادها و پارسوا هستند که به اِستثنای اورارتو، هیچ کدام از آن ها از تشکیلات و سازمان های پیچیده و توسعه یافته برخوردار نبودند. تنها قلمروی ایرانی که توسط شلمناصر کنترل می شد، ناحیه ای در جنوب خاوری بود که «اینرزاموا» (Inner zamua) نام داشت و گویا میان بخش هایی بود که به ایالت زاموا پیوست گردیده بود. به جز این موضوع که درکتیبه های شلمناصر آمده است، آشوری ها حضور و کنترل درازمدتی در زاگرس ایران نداشتند. همان گونه که اشاره شد، حضور آشوری ها در ایران پایدار نبود و ایالت هایی که آشوری ها بنیاد نهادند، دورتر نبوده است.

در درازای دوران زمامداری شلمناصرسوم امپراتوری اورارتو در کوه های شمال آشور (خاور ترکیه امروزی) پدیدار گشت و به احتمال توسعه و کنترل خود را تا کرانه های دریاچۀ ارومیه امتداد داد. جانشینان شلمناصر با اورارتو به عنوان یک قدرت جهانی رو به رو شدند (1985:4Zimansky ). قلمرو اورارتوها به گونۀ کامل درکرانه های باختری و جنوب باختری دریاچۀ ارومیه امتداد یافته بود. اهمیت آن بیشتر طی سده ای است که با مرگ شلمناصر آغاز می شود. اورارتو و آشور برای چیرگی مستقیم و غیرمستقیم بر زاگرس ایران به همان اندازه در فاصله ای دورتر در جنوب جاده خراسان به رقابت پرداختند. در بخش غالب این دوره و از پایان حکومت شلمناصرسوم و سراسر حکومت آشورنیراری پنجم (754 - 745 پ.م) که شاید درازتر هم بوده، اورارتوها قدرت خود را حفظ کردند.

اگر به میزان برون رفت در دورۀ نخست توجه کنیم، خواهیم دید قلمرویی که زیر چیرگی مستقیم آشوری ها بوده است به شکل مثبتی به درون ناحیه کوچکی در ایران امتداد یافته بود. تعدادی از پادشاهانی که نبردهایی را برای رخنه بیشتر فرماندهی کردند، یک سری از پادشاهی های کوچک را یافتند. همان اندازه که پیشروی ها در این دوره دنباله داشته، امپراتوری آشور با افزایش قدرت و حوزۀ رخنه و قلمرو اورارتو در این منطقه رو به رو گشت. می توانیم چنین گمان کنیم که قلمروی کوهستانی بلندی که زیر رخنه و چیرگی اورارتوی قدرتمند بوده، سدی محکم در برابر رخنۀ آشوری ها پدید آورده و یورش به منطقه هایی فراتر از سرحدات ایالت ها را مشکل و غیر ممکن کرده است.

از تیگلت پیلسرسوم تا سارگن دوم (744 تا 705 پ.م) :

دورۀ دوم چهل سال به درازا می کشد که دوران پادشاهی تیگلت پیلسرسوم (744 - 727 پ.م) و سارگن دوم (722 - 705 پ.م) را در بر می گیرد. در درازای این دوره آشوری ها به گونۀ کلی جغرافیای سیاسی زاگرس ایران را دوباره تغییر دادند. امپراتوری آشور دوباره به سمت خاور گسترش یافت. اورارتو در این سده و در بهترین حالت در بخش هایی برجای ماند. هر چند که از نقش یک بازیگر مهم در باختر ایران حذف گردید. در پاسخ به نابودی قدرت اورارتوها یا شاید هم در نتیجۀ رقابت میان آشور و اورارتو برای کنترل بر زاگرس، ماننا به عنوان یک قدرت مهم سیاسی از به هم پیوستن ایالت هایی که در قلمرو کردستان بودند، پدیدار شد.

ترکیب بخش هایی از باختر مرکزی زاگرس به درون ساختار امپراتوری آشور، از این مرحله تجدید سازمان زاگرس آغاز شد. در 744 پ.م  تیگلت پیلسرسوم پس از جنگ هایی که در جادۀ خراسان با آن ها درگیر بود، ایالت های تازۀ پارسوا (Parsua) و بیت همبان (Bit-Hamban) را پایه ریزی کرد. 28 سال پس از آن در نبرد 716 پ.م، سارگن به وسیلۀ فرمانروای پارسوا کنترلش را بر قلمروی خود گسترش داد و پس از پیروز شدن و نام گذاری دوبارۀ شهرهای کیشسیم (Kishessim) به کارنرگال (Kar-Nergal) و حرحار(Harhar) به کارشاروکین (Kar-sharukin) آن ها را به عنوان ایالت های آشوری نوین پایه گذاری کرد و با وجود آن ها جمع ایالت های آشوری در ایران به شمارۀ چهار رسید.

در مورد موقعیت و جایگاه این ایالت ها چه می توانیم بگوییم؟ نخست به نظر می رسد که همۀ آن ها در امتداد جادۀ خراسان بزرگ یا در دره های مجاور آن بوده اند. درستی این موضوع را دو قطعه مهم به عنوان سرچشمه هایی آگاه کننده، تایید می کنند. یکی از این شناسایی ها، بنایی رسمی از آشور در تپه گیان نزدیک نهاوند است که به وسیلۀ گیرشمن و رید (40-39:1995Reade) شناسایی شده است. چه این که «گیان» به عنوان یکی از پایتخت های ایالتی بوده و درهمین حال هم چه بسا مشهور نبوده است، و توجه به این ساختمان بسیار مهم است. زیرا انگیزۀ نگرش ما به شیوۀ ترتیب این چهار ایالت می شود که به نظر می رسد بر پایۀ الگویی ساده و طولی از خاور به باختر بوده است. هنگامی که خط سیر آشوری ها را مورد مطالعه قرا می دهیم، این موضوع ساده به نظر می رسد.

قطعۀ دوم که بیانگر درستی این ادعاست وابسته  به سال 716 پ.م است. سنگ نبشتۀ سارگن دوم که از دهکدۀ نجف آباد در ناحیۀ اسدآباد به دست آمده است (Levine1972a). «رید» پیشنهاد کرد که انتهای خط هفتادم سنگ نوشته باید که با نام «هاندیر» (Hundir) اصلاح می شد و پیشنهادهای تازه ای را مطرح کرد که ممکن بوده است بخش شکسته سطر 71 با نام «کیشسیم» (Kishessim) اصلاح می شده است. همۀ این پیشنهادها پذیرفتنی بوده و حاکی از این هستند که این سنگ نوشته شاید در هاندیر پایتخت شهر کیشسیم جای داده شده است. اندازۀ سنگ نبشته این فرض را پدید می آورد که شاید از محل اصلی خود چندان جا به جا نشده است. این چرخشی در باورهاست و درۀ اسد آباد درست در باختر اَلوند در جاده خراسان، بخشی از باختری ترین نقطه ها در میان چهار ایالت آشوری در ایران است.

اگر کیشسیم در درۀ اسدآباد و کنگاور؟ بنا شده بود و یکی دیگر از ایالت ها (حارحار) هم در منطقۀ نهاوند (تپه گیان) تاسیس گردیده بود، نیاز به این داشتیم که دو ایالت دیگر را در جاهایی از ناحیه باختر قرار دهیم. شاید منطقۀ صحنه کرمانشاه، ماهیدشت و ناحیه های باختر ماهیدشت دراینجا باشد که باید جایگاه بیت همبان (Bit-Hamban) و پارسوا (Parsua) را بیابیم. از همین روی مدرک های رایج بیانگر تطبیق چهار ایالت آشوری با باختر کوه الوند است. باید دانست لانفرانچی (Lanfranchi) هم که روی هم رفته راه متفاوتی را بازشناسی کرده بود، در پایان بر سر چگونگی آمدن آن ها به برداشتی همانند رسید.

به هرحال در پایان کار بازسازی میزان یورش سارگن به این بخش از ایران به نتیجه ای نرسید. حال آن که رَج های (سطرها) هفتاد و هفتاد و یکم سنگ نبشته انگیزۀ لشگرکشی ششم را این گونه بیان می کنند. و به نظر می رسد به انگیزۀ بنای شهر هاندیر در قلمرو کیشسیم بوده است. نام هایی همانند نیز در رَج 36 تا 41 نمایان می شوند که به ساخت کیشسیم در این ایالت مربوط می شود. سنگ نبشته، سپس شرحی دوباره دارد بر این که سارگن در هاندیر بوده و مردم حارحار شورش کرده بودند. پس از آن سارگن به حارحار یورش برده و بر آن چیره شد و ایالتی را بنا نهاد. تنها پس از آن بود که به تندی از میان قلمرو ماد گذر کرد. در سنگ نبشته، مضامین و توصیف های دیگری همانند اقدام های نظامی و جمع آوری باژ آمده است و در بیشتر نوشته ها نیز خلاصه ای از دریافت باژ از بیست و هشت هر ماه مادی بود. این یورش به روشنی جاهایی را در برمی گرفت که فراتر از سیستم کنترل مستقیم ایالت های آشوری است.

شوربختانه بسیار دشوار است که بدانیم یورش سارگن به درون قلمرو مادها از کجا انجام گرفته است و چه میزان از قلمرو آنان را در برمی گرفته است. باید این یورش را همانند آن چه که پیشتر انجام گرفته بود درهمان خط سیر بدانیم. به گونۀ استوار نمی توانیم به ترکیب و میزان قلمرو در این بخش از ایران اشاره کنیم. بدین سان فَرنشین های (رئیسان) 28 شهر مهم مادی به حضور دوباره در بخش بزرگی از قلمرو پهناورخود نیاز نداشتند. یک یادآوری مهم که این موضوع را دربر می گیرد، اشاره به بیست و هفت پادشاه پارسوا از سوی شلمناصرسوم است.

محدوده شمالی ایالت های آشوری در قلمرو پادشاهی ماننا، مانده است. از پیشرفت های سیاسی در ماننا پیش از فرمانروایی سارگن سند و مدرکی در دست نیست. اما در کردستان ایران جایی که کمابیش به گونۀ کامل در محدوده  رخنۀ اورارتوها بود، پیشرفت سیاسی آشوری ها را می بینیم. به نظر می رسد که ماننا در سال سوم فرمانروایی سارگن (719 پ.م) دارای قلمرویی بزرگ بوده و این پادشاهی با داشتن شاه یا شارو (Sharru)] دراکدی شرو  šarru به معنای شاه است[ و فرمانروایان یا گماشتگانی با عنوان شاکنوتی (Shaknuti) دارای سلسله مراتب و درجه بندی سیاسی بوده است. شاید که در کتیبه های آشوری و اورارتویی ایالت ها به عنوان واحدهایی مستقل حضور دارند و فرمانروایان چیره دست آنان در این منطقه ها حضوری دوباره دارند. این موضوع در سیستم سیاسی مانناها می گنجید. همچنین درجه بندی سیاسی مانناها  آمیخته و ترکیبی بوده است. اِستقرارگاه شاه درون شهر- دولتی همانند ایزیرتو (Izirtu) بوده و بیشتر شهرها دارای بارو و اِستحکامات نظامی بوده است که نام روشنی داشته اند. و برخی دیگر جاهایی بزرگ و بدون نام بوده اند. بر این پایه یکی از ایالت ها به نام اندیه (Andia) بوده که این شهر ناحیه های اداری کوچکی موسوم به ناگو (Nagu) داشته است (44 و104: 1929 Lie). ایالت زیکیرتو (Zikirtu) دومین شهرشاهانه است. پاردا (Parda) و 23 تا از دهکده های بزرگ دیگر دور آن را فرا گرفته بودند. از دیگر گونه های استقرار می توان به دژ مرزی بیراتو (Biratu) اشاره کرد. انتقال 22 تا از این دژها به درون پادشاهی اورارتو یکی از دسیسه ها برای محاصره ماننا بوده است.

درجه بندی های سیاسی و جایگاه ماننا در فضای سیاسی پیچیده تر از دیگر جایگاه ها بود. تیگلت پیلسر و سارگن هردو علاقه مند بودند که ماننا را به عنوان هم پیمان خود نگه دارند. مدرک های نوشتاری به ما این پروانه (اجازه) را می دهند که بپذیریم ماننا از اهمیت سیاسی و پیچیدگی ویژه ای برخوردار بودند و سرانجام پادشاهی ماننا در جایگاه قدرتی منطقه ای حضوری دگرباره داشته است. هرچند که میزان کار تنها در یک محدوده زمانی است و تعیین دوبارۀ آن دشوار است. ماننا مرزهای باختری رشته کوه های زاگرس را در بر می گرفت و امتداد آن از شمال و جنوب به قلمرو اورارتوها در امتداد کرانه های جنوبی دریاچه ارومیه و ایالت های آشوری در امتداد جاده خراسان منتهی می شد. به گونۀ کلی آثار گسترش ماننا به سمت خاور روشن نیست. درحالی که قلمرو مانناها منطقه های پهناوری را در ناحیه های بلند فلات ایران از دره قزل اوزون تا دره زنجان چای (رود) را دربر می گرفت. هر چند راهی که به سوی البرز منتهی می شد به سادگی روشن نیست. در فَرجام برای تعریف این منطقه ها می توانیم بگوییم که آن ها در جنوب جاده خراسان بوده اند و می دانیم که بخشی از این قلمرو  به وسیلۀ پادشاهی های کوچک دیگر همانند الیپی (Ellipi) که درکتیبه های شلمناصر به آن ها اشاره شده، اشغال شده است. تنها در زمان فرمانروایی سارگن بود که تصویر واقعی الیپی به عنوان شکافی میان آشور و ایلام پدیدار شد. در حالی که هردوی آن ها با یک دیگر بر سر کنترل الیپی در ستیز و کشمکش بودند. فرمانروای الیپی پادشاه نامیده نمی شد. اما پادشاهی را تمرین می کرد و دارای فَرنامی به نام شاروتو (Sharrutu) بود (183و30: 1929.Lie). و از آن جا که آشکار است پادشاهیِ شاهانه داشت. الیپی شماری از نواحی بیابانی را هم در اختیار داشت (70 و111: 1889 Winckler). از شمال به نزدیکی ایالت آشوری حرحار و در باختر به سرحدات زمین های کوتاه میان رودان می رسید (104 ff:1974وLevine). با این همه میزان رخنه آن در خاور نیز نادانسته است.

از سناخریب تا برافتادن نینوا (704 تا 612 پ.م) :

در دورۀ سوم پس از فرمانروایی سارگن بسیاری از زمان ها به انگیزه های چندی از اشاره سرچشمه های آشوری به ایران کاسته می شود. در ماننا شکست روسای دوم به وسیلۀ سارگن دوم در 714 پ.م  به رخنه اورارتوها در باختر ایران پایان می دهد و انگیزۀ تهدید دوبارۀ اورارتوها علیه آشوری ها می شود. در ناحیه جاده خراسان ایالت های ایرانی که به وسیلۀ تیگلت پیلسرسوم و سارگن دوم ساخته شده بودند، کمابیش ثابت ماندند و یک بار هم این منطقه ها به درون امپراتوری پیوستند. به گونۀ معمول کتیبه های پادشاهی در مورد این ناحیه سکوت اختیار کرده اند. سرانجام از زمان فرمانروایی سناخریب (704 تا 681 پ.م) است که آشوری ها به گونۀ فزاینده ای به پیشروی های خود در بابل، ایلام و باختر توجه و تمرکز دارند. اما همان گونه که لانفرانچی گفته است ((کتیبه های پادشاهی از توجه آن پادشاهان به زاگرس سخنی به میان نمی آورند و خاموشند ... هرچند که این موضوع نمی تواند گواهی بر کاستی جایگاه آنان از دیدگاه آشوری ها به همۀ ایالت های خاوری باشد)). به راستی همه سرچشمه ها به گونۀ کامل ساکت نیستند. سناخریب، اسرحدون و آشوربانی پال، همگی به خاور لشگرکشی کرده اند. اما در همۀ این موردها، لشگرکشی ها در اقدامی درست به گوشه ای از آن قلمرو انجام گرفته بود. اهمیت این موضوع در دوره متآخر روابط آشور با ایران، چگونگی و میزان آن است. در آغاز که ایالت های آشوری پی ریزی شدند، دره های کنگاور و اسدآباد جایگاه هایی در نوع نقطه آغاز و نقل و انتقال لشگرکشی های آشوری ها با ناحیه های خاوری تر بودند. سپس اسرحدون (680 تا 669 پ.م) لشکرکشی هایی را به جاهایی که پیشتر در مدرک های آشوری به آن ها اشاره نشده بود، انجام داد. منطقه هایی که به گونۀ موجهی فراتر از الوند واقع شده بودند. یا این نواحی در جنوب و خاور نهاوند جای داشتند. اما این که جایگاه درست این ناحیه ها کجا بوده و «اسرحدون» تا چه اندازه به درون این منطقه ها رخنه کرده، هنوز ناروشن است. افزون بر این که در میان شاهان متأخر آشوری تنها «اسرحدون» است که نام های تازه ای را معرفی می کند و آگاهی های نوینی می دهد.

دوم این که ماننا در این دوره دارای جایگاه برجستۀ بی رحمی نبوده است، «اسرحدون» و آشوربانی پال در برابر آن ها لشگرکشی نمودند (668 تا 627 پ.م). و همان گونه که رُخدادنگار بابلی گزارش می دهد، شاه ماننایی در سال های پایانی امپراتوری آشور کنار آنان جنگید و ماننا هم به عنوان دوست و هم پیمان و هم به عنوان دشمن به حضور سیاسی خود ادامه داد. در واقع رابطۀ  میان آشور و ماننا نامستحکم بود و زود به زود واژگون می شد. با وجود این موضوع، دور از ذهن است که ارتش آشور برای گذر از قلمرو ماننا و ناحیه های دورتر خود را به مخاطره انداخته باشد. هیچ مدرکی هم مبنی بر گذر نظامی آشوری ها از میان قلمرو اورارتوها در این دوره پایانی وجود ندارد.

گزیده :

این نتیجه گیری کوتاه دربارۀ تاریخ زاگرس در عصر آهن چه رتبه بندی ویژه ای را به ما می دهد؟ در آغاز به امپراتوری آشور توجه کردیم و به این نتیجه رسیدیم که قلمرو رخنه و کنترل آشوری ها در ناحیه های خاوری فراتر از الوند نبوده و گسترش کنترل آشوری ها در خاور تنها در زمان سارگن دوم  به حقیقت پیوسته است. هرچند که تا پایان امپراتوری آشور تداوم داشته است. پس اگر به دنبال شاهدی مبتنی بر ژرفای (عمق) رخنه آشوری ها هستیم، باید که به دوره پادشاهان سارگنی نظر بیافکنیم.

حال به بازشناخت سه جایگاه باز می گردیم و به این نکته هم توجه داریم که این سه جایگاه در بیشترین و بالاترین محدوده قلمرویی جای دارند. در واقع دربارۀ این سه جایگاه چه می توانیم بگوییم؟ کوه دماوند، دریای مازندران و کویر؟ به نظر می رسد کوه بیکنی نام دماوند بوده که درکتیبه های تیگلت پیلسرسوم به آن اشاره شده است. در حالی که دور از ذهن است که تیگلت پیلسر به منطقه های خاوری تر از پارسوا و بیت همبان یعنی دو تا از ایالت هایی که او به امپراتوری افزوده است، لشگرکشی کرده باشد. در شماری از لشگرکشی های زمان سارگن در قلمرو ماد نیز ایالت های دیگری به امپراتوری پیوسته است. ایالت هایی همچون کیشسیم و حارحار. بدین سان ما هنوز بیشتر در باختر الوند هستیم، دماوند هم در یک خط سیر مستقیم 400 کیلومتر با باختر الوند فاصله دارد و در بخش خاوری تر آن است و ناروا به نظر می رسد که گمان بریم تیگلت پیلسر این فاصله را طی کرده باشد.

در ادبیات تازه ای که «جولیان رید» به کار می برد به دستیابی آشوری ها به دریای ماندران و برخی دیگر از خواسته های گستاخانه آنان اشاره شده است و این شاهکارها نیز به شمشی ادد پنجم (823 تا 811 پ.م) و پسرش ادد نیراری سوم (810 تا 783 پ.م) نسبت داده شده است. در حالی که دیدیم هیچ شاهی پیش از تیگلت پیلسر بر هیچ بخشی از باختر ایران کنترل نداشته است. حضور اوراتوها در زاگرس نیز طی دورۀ زمامداری شلمناصر یا پس از مرگ او آغاز گردید و رشد و تداوم یافت. با وجود این دو موضوع، دربارۀ 400 کیلومتر گفت و گو نمی کنیم. و در واقع بر پایۀ آن چه که حساب کرده ایم از 550 کیلومتر و بلکه بیشتر گفت و گو داریم. آن هم از درون قلمرو ایالت های دشمنی که درحال کشمکش و درگیری با آن بوده اند. در واقع به نظر می رسد که این ادعا حتا فراتر از گمانه است. اگر دسترسی تیگلت پیلسر به دماوند دور از ذهن بوده است، دسترسی شاهان پیش از او به دریای مازندران نیز بیشتر دور از ذهن و تردید برانگیز بوده است.

از همین روی کوه بیکنی و دریایی که خورشید از آن برمی آمده، کجا بوده اند؟ به نظر می رسد که ساده تر است آن ها را در جایگاه جغرافیایی پایین تری در نظر بگیریم. تنها دریاهایی که آشوری ها در ایران به آن ها دسترسی یافته اند، دریاچه های ارومیه و زریبار (زریوار) بوده است. در آغاز از دریای زاموا با عنوان دریای بزرگ برآمدن آفتاب یاد شد. سپس سه دهه پیش من، کوه بیکنی و الوند را پیشنهاد کردم. هرچند درست آگاهی نداریم و شاید کوه الوند باشد یا شاید کوه هایی در فاصله هایی دورتر از قلمروهای آشوری ها. کوه الوند مهم و قابل توجه بوده و وجود کتیبه داریوش بر روی آن گواهی است بر این ادعا. هر چند دشوار است تصور کنیم که در منطقه های خاوری فراتر از دره اسدآباد رفته باشند. جایی که در واقع جایگاه شهر کیشسیم است. اما کوه های مهم دیگری هم در ناحیه های دورتری در خاور و هم در باختر وجود دارد. بدون این که قصد داشه باشیم، آن ها را به منزلۀ راهی برای دستیابی به دماوند قلمداد کنیم. در حال حاضر هم شناسایی جایگاه کوه بیکنی به عنوان موضوعی غیر قابل تجزیه و تحلیل باقی مانده است.

در پایان در مورد کویر؟ گذرگاهی که به نظر می رسد در سرچشمه های نوشتاری زمان «اسرحدون» پرسش برانگیز بوده است و سرانجام در سرچشمه های نوشتاری ژرفای رخنه به درون قلمرو ایران بوده است. متن های نوشتاری ابهام برانگیزند. در یکی از نوشتارها ((پتوشاری (Patusharri) صحرایی بوده که در مرزهای منطقه نمک یا بیت تبتی (Bit tabti) جای داشته و جایگاه اصلی آن میانۀ قلمرو مادها و مرز کوه بیکنی بوده است، کوه سنگ لاجورد که در میان شاهان و نیاکانم مشهور بود و آن ها روی زمین آن پا گذاشته بودند (سرزمین مادها)). (48-46 lines 55: 1967 Borger). تا اندازه ای دشوار است که بدانیم چه کسی این نوشته ها را پدید آورده است، اسرحدون توانست به خاور کیشسیم و حارحار رخنه کند. اما توصیف ناحیه شوره زار را نمی توانیم به ناچار اشاره ای در مورد کویر بدانیم. روشن است که به یک گذرگاه نیاز داشته اند و شاید درست باشد آن بیابان را سرزمین بزو (Bazu) بدانیم که بلافاصله شرح و توصیف آن درکتیبه های اسرحدون آمده است. از همین روی موقعیت یابی مکان هایی که در این گذرگاه از آن ها نام برده شد، هنوز تحلیل نگردیده است.

سپس در پایان پرسشی که در زمینه میزان بیشتری از اِستقرار مطرح شد به آن چه که بیش از30 سال پیش نوشتم، بر می گردد. همان گونه که در بالا اشاره کردم، به راستی تفکری که انگیزه ای شود رخنۀ بیشتری را قائل شویم، وجود ندارد. در این هنگام می توانیم بگوییم که آشوری ها شهرهایی را در امتداد جاده خراسان بنیاد گذاشتند که در باختر الوند بوده اند و این دره ها سرحدات این بخش از جاده بوده است. آن ها به گونۀ استوار به سرزمین هایی آن سوتر از این ایالت ها لشگرکشی کرده اند. اما این که چه میزان دورتر رفته اند به سادگی قابل دانستن نیست. آشوری ها در مورد سرزمین های دورتر مادی نوشته اند. اما این یک هنر سیاسی است و نه بر مبنای شرح و تحلیل های جغرافیای سیاسی. در واقع کاری که لیورانی (Liverani) لانفرانچی (Lanfranchi) و بیشتر هَموَندان (عضوها) و همکاران آن ها در همایش پادوا به سال 2001 انجام دادند و بر مبنای آن، این باور را مطرح کردند که رخنه آشوری ها در امتداد خاور تا ناحیه تهران دنباله داشته است. این باور بسیار دور از ذهن تر از آن چیزی است که من 30 سال پیش مطرح کردم. چه گونه می توانیم حرکت پیشروانه تری را برای آشوری ها قائل شویم درحالی که کار سختی پیش رو داریم و تنها ذره ای شانس. نسل حاضر باستان شناسان ایرانی برای ما مواد فرهنگی را که نمایانگر پاسخ به این پرسش ها است را فراهم خواهند نمود.

 

پی نوشت

این نوشتار برگردانی است از :

Levine,Louis D,“Politics and Geographic Scale in Iron-Age”,in proceedings of the International Symposium on Iranian Archaeology:Northwester Region,M.Azarn

Oush(ed),(Tehran;Iranian Center for Archaeological Research,2004),pp.55-61.

 

 

 

 

*کارشناس ارشد باستان شناسی و کارشناس ارشد هندشناسی

 



1395/10/01
بازدید : 2985


دیدگاه ها

دیدگاه خود را بنویسید