بر سرِ «سنگ سیاه» چه آمده است؟

شنبه 8 اردیبهشت 1403





بر سرِ «سنگ سیاه» چه آمده است؟



 

 

 

 

 

 

 

 

 

تارنمای فرهنگی مهرگان گروه میراث فرهنگی سیاوُش آریا*

 

شهر بُرازجان یکی از پایگاه های مهم تمدن هخامنشی به شمار می آید که امروزه برجای مانده های سه کاخ از این تمدن باشکوه در این شهر خودنمایی می کند. با این همه این یادگارهای هخامنشی از وضعیت حفاظتی خوبی برخوردار نبوده و یکی از آن ها در بدترین شرایط نگهداری و حفاظتی به سر می برد.

به گزارش تارنمای فرهنگی مهرگان، بَختش همچون نامش سیاه است، سیاه تر از هر سیاهی! تیرگی همۀ وجودش را فرا گرفته است. روزگار شکوه و بالندگی اَش را به یاد می آورد. همان روزگاری را که نقش یک پایگاه بزرگ و نیرومند بر سر راه ارتباطی و بازرگانی شهر راز (شیراز) و دریای پارس را بازی می کرد. همان روزگاری را که بزرگان و لشگریان، شهرها و کشورهای گوناگون در پیرامونش به داد و سِتد سرگرم بودند. اما ... اما چرخ گردون روزگار خوب نچرخید و بَختش برگشت و رو سیاه شد! از آن همه شکوه و بزرگی تنها جز تَلی از خاک چیزی برایش نمانده است. این سوگ نامۀ (تراژدی) امروز کاخ هخامنشی «سنگ سیاه» است. یادگاری که در میان باغ و زمین های کشاورزی رها شده و آثار سنگی برجای مانده از آن، گرفتار نابخردیِ فرومایگان پَستی شده که یا آن ها را شکسته و یا به تاراج برده اند. در واقع از کاخ «سنگ سیاه» چیز ویژه ای برجای نمانده است. و همین برجای مانده ها هم در زیر باد و آفتاب سوزان جنوب و باران های سیل آسای منطقه در زمستان، هزاران بار جان می دهند، تا من و تو تنها بینندۀ ویرانی آن ها باشیم! حتا کاوش گر این کاخ در سال های دور نیز، دل پر درد و رنجی از وضعیت این اثر دارد. و بارها با خود اندیشیده است که ای کاش هرگز و هرگز، این آثار را از زیر زمین بیرون نمی آوردم!

احسان یغمایی، باستان شناس و کاوش گر کاخ سنگ سیاه، این یادمان را در سال 1356 خورشیدی از زیر خاک بیرون کشیده است و پس از آن بارها در درازای این سال ها از آن بازدید کرده و هر بار خون دل خورده و رنج کشیده است. یغمایی در یادداشتی در دو فصل نامه باستان پژوهی چاپ شده در آبان ماه 1393 با گلایه های فراوان از وضعیت نگهداری و حفاظتی آن می گوید و سال های دور را که در این جا کاوش کرده است، به یاد می آورد : ... من و معماریانِ راننده، شب شیراز خوابیدیم و ساعت 2 یا 3 نیمروز، روز بعد رسیدیم بُرازجان. روستایی که می خواست شهرکی بشود و راهی دراز پیش رو داشت. توی بالاخانۀ نوساختِ تنها قهوه خانه – گاراژ شهر جاگیر شدیم (اتراق کردن). پَسین (عصر) رفتیم سر محوطه، آن سوی دالَکی. اما نمی شد با لندرور از دالکی گذشت. دالکی رودخانه ای خروشان بود، پر آب و شتابان، نه همانند امروز ساکن، کم آب و مرده. بومی ها گفتند یک کسی هست به نام شیردل، نخل کار است، ماهی گیر است و یک گاری دارد که مردم را به آن سوی رودخانه می برد، بامداد (صبح) بیایید تا شما را هم ببرد ... از دِه کارگر گرفتیم، پیر و جوان کار را آغاز کردیم. پَسین ها شیردل مرا برمی گرداند. معماریان چشم به راهم بود. گاه زود و گاه دیر... ابراهیم حیدری تنها کارگری بود که موتور داشت، برخی زمان ها، پسین یا هنگام ناهار با ابراهیم برای بررسی می رفتم. گاهی او می راند و گاهی من با ناشی گری ... از آن زمان سال ها می گذرد و پس از چند دهه باز یغمایی به سنگ سیاه می آید، ولی این بار : ... روی دالکی پل زده بودند، ولی خود رودخانه حالی نداشت، آرام و بی رمق، بی آن شتابانی همیشگی. زمانی که رسیدم «سنگ سیاه»، به راننده گفتم، اشتباهی آمدیم، این که یک زمین شخم زده است، گفت : نه! سنگاش اون گوشه ریخته. نگاه کردم دیدم همۀ سنگ های درگاه، پایه ستون ها، هر چی توی کاوش درآورده بودیم مانند یک کپه زباله یه گوشه ریخته، سنگ های آستانه که با پای برهنه از روی آن ها رد می شدیم تا مبادا گزندی ببینند، واژگون و خط افتاده روی هم اَنباشته شده بودند. «سنگ سیاه» زیر و رو شده بود، گویی بمب انداخته اند. باور نمی کردم، نفس بُر شده بودم. بغض گلویم را گرفته بود، نه می توانستم سخن بگویم، نه گریه کنم، نه حتا بیاندیشم ... سرم گیج می رفت، داشتم می افتادم که راننده دستم را گرفت و نشاند روی یک سنگ، گفت : چه اندازه دستت سرده، زرد شدی، رنگت پریده، به هیچ روی حالم خوش نبود، از درون خودرو آب آورد، کمی نوشیدم، ولی هر چه به دور و برم نگاه می کردم حالم بدتر می شد ... نیم ساعتی نگذشته بود که یک وانت آمد روی ویرانه های کاخ. دیگر چه اهمیتی داشت، اگر روی سنگ های آستانه هم می ایستاد مهم نبود، سنگ سیاه مرده بود، مرده را هرجا چال کنند دیگر برایش چه اهمیتی دارد؟ توی بهترین جای بهشت زهرا یا چاه دستشویی ... شب یاد «سنگ سیاه» افتادم. چاه آب، خشت زدن، چه اندازه زحمت کشیدیم، چه عرقی از سر و رویمان می ریخت، زیر نور خورشیدی که بی امان می تابید، نقشه برداری کردیم، چه بدبختی ها کشیدیم. برای هیچ، هیچ، هیچ چیز ... ساعت ده یازده بامداد با شیر دل راه افتادیم که بیاییم برازجان. کمی حالم بهتر شده بود و مانند مرگ یک گرامی، مانند مرگ پدر و مادرم، مرگ «سنگ سیاه» را هم پذیرفته بودم. توی راه شیردل گفت : می خواهی برویم سنگ سیاه یا بردک سیاه؟ گفتم : نه! این ها مانند یک دوست، یک زن، یا یک دلبر خیانت کار هستند، دلم نمی خواهد چشمم به آن ها بیفتد ... سال 1388 پیشنهاد شد که محوطه های باستانی محمدآباد را تعیین حریم کنم و نیز سنگ سیاه را. نمی دانستم در یک زمین شخم زده چه چیزی را، چه حریم و مرزی را باید تعیین و شناسایی کنم؟! این مسخره ترین کاری بود که در کارنامۀ باستان شناسی خود ثبت کردم. امروز هفت هشت سالی از آن زمان می گذرد، گمان نمی کنم دیگر چیزی از این کاخ، حتا یک شکسته سنگ مانده باشد، تنها خستگی آن در تن ما مانده، از آن اسبِ مردنی که به دشواری از دالکی رد می شد تا من. سخت خسته و آزرده دلم، یک ریزه حوصله ندارم که این نوشته را دوباره بخوانم، ... برای من چه اهمیتی دارد؟ آن چه برای من اهمیت داشت مرده است،... مرده، مانند خود من.

در واقع این بلایی است که در سال های پس از کاوش بر سر کاخ «سنگ سیاه» آمده است و غم نامۀ کاخ هخامنشی را رقم زده است. سنگ سیاه واپسین نفس هایش را می کشد، نگذاریم بمیرد.

به گزارش تارنمای فرهنگی مهرگان، آن چه دربارۀ کاخ های هخامنشی برازجان می توان از آن نام برد از سرچشمه های (منابع) سنگ نبشته های پارسه (تخت جمشید) است که در آن شهری به نام «تَموکن» در نزدیکی دریای پارس بوده و هزاران کارگر از کشورهای گوناگون برای ساخت آن به این شهر آورده می شوند. آن چه از درون سنگ نبشته ها بر می آید، نشان از یک مجموعۀ بزرگ در این منطقه بوده است که تا کنون سه مجموعه از آن کشف شده است و بی گمان محوطه های دیگری نیز وجود دارد که نیازمند بررسی های علمی تر و مطالعات بی شماری است. در همین زمینه، نصرالله ابراهیمی، باستان شناس بوشهری به تارنمای فرهنگی مهرگان گفت : « سبک ساختار مِهرازی (معماری) و فضایی هر سه کاخ دشتستان نشان می دهد که آن ها وابسته به دورۀ اول هخامنشی است. ولی در دوره های پس از آن نیز مورد بهره یا توسعه داده شده است. این گمانه ها (فرضیات) نیاز به مطالعات و داده های بیشتری دارد که به تحلیل و نتیجه ای فراگیر (جامع) دست یابیم».

کاخ هخامنشی «سنگ سیاه» در تاریخ 10 مهرماه 1380 با شمارۀ 4043 به ثبت ملی رسیده است و در 12 کیلومتری برازجان در روستای جَتوط، بخش سعد آباد جای گرفته است.

 


 



سنگ ها و پایه ستون های هخامنشی که شکسته و تکه تکه شده و بر روی زمین ریخته و رها شده است

آثار 2500 ساله ای که نفس های آخر را می کشد

سنگ کف درگاه های هخامنشی

محوطه هخامنشی را شخم زده اند

 

 

 

 

*پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایران راهنمای گردشگری خبرنگار آزاد کُنشگر میراث فرهنگی، گردشگری و زیست بوم دبیر انجمن مهرگان



1395/07/29
بازدید : 1603


دیدگاه ها

دیدگاه خود را بنویسید